کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
مکرر پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجوی دقیق
-
مکرر
فرهنگ فارسی عمید
(صفت) [عربی] mokarrar ۱. تکرارشده؛ دوبارهانجامشده.۲. بازگوشده.
-
جستوجو در متن
-
دوباره
فرهنگ فارسی عمید
(قید) dobāre ۱. دو دفعه؛ دو مرتبه.۲. (صفت) مکرر؛ کاری که برای بار دوم صورت گیرد.
-
انبارش
فرهنگ فارسی عمید
(اسم مصدر) [قدیمی] 'ambāreš ۱. پر کردن بهصورت مداوم و مکرر.۲. (صفت) پرکردنی؛ هرچه که درون چیزی را با آن پر کنند.
-
بازپرسی
فرهنگ فارسی عمید
(حاصل مصدر) (حقوق) bāzporsi کار و عمل بازپرس؛ پرسش و سؤال مکرر از متهم؛ استنطاق.
-
تکرر
فرهنگ فارسی عمید
(اسم مصدر) [عربی] takarror ۱. مکرر شدن؛ دوباره شدن؛ دوباره صورت گرفتن کاری.۲. [قدیمی] دودله شدن.
-
جامع الحروف
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [عربی] (ادبی) jāme'olhoruf در بدیع، بیت یا جملهای که تمام حروف هجا را در آن بیاورند، بهصورتیکه حرفی کم نباشد و مکرر هم نشود.
-
بروسلوز
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [فرانسوی: brucellose] (پزشکی) bo(e)ruselloz بیماری واگیرداری که بهوسیلۀ یکی از گونههای بروسلا ایجاد میشود و از علائم آن حملههای مکرر تب، ضعف، کمخونی، و افسردگی روحی است؛ تب مالت.
-
تکرار
فرهنگ فارسی عمید
(اسم مصدر) [عربی] tekrār ۱. عملی را دو یا چند مرتبه انجام دادن.۲. سخنی را دوباره گفتن.۳. (ادبی) در بدیع، مکرر آوردن کلمهای بهمنظور تٲکید یا غرض دیگر، مانندِ این شعر: باران قطرهقطره همیبارم ابروار / هر روز خیرهخیره از این چشم سیلبار (عسجدی: ۴۱).
-
عکس
فرهنگ فارسی عمید
(اسم مصدر) [عربی] 'aks ۱. برگرداندن؛ باژگونه کردن؛ وارون کردن.۲. (اسم) صورت شخص، شیء، یا منظرهای که با دستگاه مخصوص عکاسی گرفته میشود.〈 عکسوطرد: (ادبی) در بدیع، آن است که شاعر کلماتی را که در یک مصراع یا نیممصراع آورده در مصراع یا نیممص...
-
ردیف
فرهنگ فارسی عمید
(صفت) [عربی] radif ۱. کسی که پشت سر یا بر ترک دیگری سوار شود.۲. پشت سر هم؛ چند تن یا چند چیزی که پشت سر یکدیگر قرار گیرند.۳. (اسم) (ادبی) در قافیه، کلمۀ مکرر که در آخر هر شعر پس از قافیۀ اصلی میآورند، مانند کلمۀ «گیرند» در این شعر: نقدها را بُوَد آی...
-
ترجیع بند
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [عربی. فارسی] (ادبی) tarji'band در بدیع، شعری مرکب از چند غزل یا چند بند شعر در بحر موافق و قافیههای مختلف که بعد از هر بند یک بیت مکرر با تکرار میشود، مانندِ این شعر: گفتی که صبور باش هیهات / دل موضع صبر بود بردی ـ هم چاره تحمل است و تسل...
-
کجا
فرهنگ فارسی عمید
(ضمیر) kojā ۱. کلمۀ استفهام برای پرسش از مکان؛ کدام محل؟: ◻︎ صلاح کار کجا و من خراب کجا / ببین تفاوت ره کز کجاست تا به کجا (حافظ: ۲۰).۲. (قید) به معنای استفهام انکاری به کار میرود؛ چه زمانی؟.۳. (قید) بهصورت مکرر برای بیان دوری دو چیز به کار میرود....
-
جناس
فرهنگ فارسی عمید
(اسم مصدر) [عربی] (ادبی) jenās در بدیع، آوردن دو یا چند کلمه که در تلفظ شبیه هم یا همجنس اما در معنی مختلف باشد، مانندِ کلمۀ «نای» در این شعر: چون نای بینوایم از این نای بینوا / شادی ندید هیچکس از نای بینوا (مسعودسعد: ۳۱). نای اول آلت موسیقی و نای ...
-
تب
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) ‹تپ› (پزشکی) tab حالت زیاد شدن حرارت بدن که گاهی با برخی تغییرات موضعی و امراض دیگر همراه است.〈 تب آوردن: (مصدر لازم) [قدیمی] مبتلا شدن به تب.〈 تب خرگوشی: (پزشکی) = تولارمی〈 تب دق: (پزشکی) = سلّ〈 تب راجعه: (پزشکی) بیماری عف...