کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
مِیل 2 پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
واژههای مشابه
-
میل
فرهنگ فارسی عمید
(اسم مصدر) [عربی: مَیل، جمعِ امیال] meyl ۱. خواست؛ تمایل؛ رغبت.۲. اشتها.۳. [قدیمی] محبت.۴. [قدیمی] خمیدن؛ برگردیدن؛ یکسو شدن.۵. [قدیمی] انحراف.
-
میل لنگ
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [معرب. فارسی] millang میلهای در اتومبیل به شکل مارپیچ که بهواسطۀ حرکت دورانی آن که در اثر فشار دستۀ پیستون صورت میگیرد، اتومبیل به راه میافتد.
-
جستوجو در متن
-
عطوف
فرهنگ فارسی عمید
(اسم مصدر) [عربی] [قدیمی] 'otuf ۱. میل کردن بهسوی چیزی.۲. مهربانی کردن.
-
مشتهی
فرهنگ فارسی عمید
(صفت) [عربی] [قدیمی] moštahi آنکه چیزی را میخواهد و آن را آرزو میکند؛ بااشتها؛ اشتهادار؛ دارای میلوشهوت.
-
ابنه
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [عربی: ابنَة] 'obne ۱. میل جنسی مرد برای مفعول واقع شدن.۲. (صفت) مبتلا به ابنه.
-
سیر
فرهنگ فارسی عمید
(صفت) [پهلوی: sēr] sir ۱. [مقابلِ گرسنه] آنکه تازه غذا خورده و معدهاش پر است و دیگر میل به خوراک ندارد.۲. پر؛ سرشار.۳. بیزار.
-
هوا
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [عربی: هوی havā، جمع: اَهْواء] havā ۱. میل نفس؛ هوس.۲. [مجاز] قصد؛ نیت.۳. [مجاز] آرزو.۴. [قدیمی، مجاز] محبت.
-
مایل
فرهنگ فارسی عمید
(صفت) [عربی: مائل] māyel ۱. گراینده؛ میلکننده؛ خواهان.۲. خمیده.۳. [قدیمی] خرامان؛ خرامنده: ◻︎ که من به حُسن تو ماهی ندیدهام طالع / که من به قدّ تو سروی ندیدهام مایل (سعدی۲: ۶۵۴).
-
طیب
فرهنگ فارسی عمید
(اسم مصدر) [عربی] [قدیمی] tib ۱. خوش شدن.۲. خوشبو شدن.۳. خوشمزه شدن.۴. حلال شدن.۵. (اسم) بوی خوش.۶. (اسم) آنچه بوی خوش داشته باشد، مانند مشک و عنبر.۷. (اسم) بهترین از هرچیز.۸. (صفت) حلال؛ روا.۹. میل و خوشی طبع.〈 به (با) طیب خاطر: با خواست خود؛ ...
-
اراده
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [عربی: ارادَة] 'erāde ۱. نیرویی ارادی و نفسانی که شخص را برای رسیدن به هدف وادار به انجام عمل میکند.۲. خواست؛ میل؛ قصد.۳. تصمیم جدّی.۴. (تصوف) علاقۀ درونی سالک برای رسیدن به حق و حقیقت.
-
باب
فرهنگ فارسی عمید
(صفت) [عربی] bāb ۱. درخور؛ شایسته: باب روز.۲. رایج: ◻︎ به بازاری که دلال است دلدار / متاع ناله هم باب است بسیار (زلالی: لغتنامه: باب).۳. (اسم) موضوع؛ باره؛ مورد: در این باب.۴. (اسم) قسمتی از یک کتاب که دارای استقلال نسبی باشد؛ فصل.۵. (اسم) (جغرافیا...