کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
مَلَکُوتَ پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
واژههای مشابه
-
ملکوت
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [عربی، مقابلِ مُلک] malakut عالم فرشتگان؛ عالم غیب.
-
واژههای همآوا
-
ملکوت
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [عربی، مقابلِ مُلک] malakut عالم فرشتگان؛ عالم غیب.
-
جستوجو در متن
-
علیون
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [عربی: علیّون، جمعِ علی 'olā] ‹علیین› [قدیمی، مجاز] 'elliy[y]un ۱. = عُلی۲. بلندیها.۳. بلندترین درجۀ جنت؛ بالاترین درجات بهشت.۴. ملکوت اعلی.
-
لاهوت
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [معرب، مٲخوذ از عبری] (فلسفه) lāhut ۱. عالم غیرمادی؛ عالم غیب؛ ملکوت.۲. الوهه؛ خداوندی. Δ در اصل لاه به معنی اله بوده، «واو» و «تا» برای مبالغه به آن افزوده شده، مانند «واو» و «تای» جبروت.
-
ملک
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [عربی] molk ۱. سرزمین؛ مملکت.۲. (اسم مصدر) پادشاهی.۳. شصتوهفتمین سورۀ قرآن کریم، مکی، دارای ۳۰ آیه؛ ساعة؛ منجیة؛ واقیة؛ مانعة؛ تبارک.۴. [مقابلِ ملکوت] جهان محسوسات؛ عالم شهادت.
-
روحانی
فرهنگ فارسی عمید
(صفت نسبی، منسوب به روح، جمع: روحانیون و روحانیین و روحانیان) [عربی: روحانیّ] ru(o[w])hāni[y] ۱. آنچه مربوط به روح و روان باشد.۲. (صفت نسبی، اسم) دانشمند و پیشوای دینی؛ فقیه.۳. معنوی.۴. دینی؛ مذهبی.۵. دارای پارسایی و صفا.۶. مربوط به عالم ملکوت.
-
امر
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [عربی] 'amr ۱. [جمع: اوامر] فرمان؛ حکم.۲. [جمع: امور] کار.۳. حادثه.۴. (ادبی) در دستور زبان، فعلی که با آن فرمان میدهند.۵. (تصوف) عالَم ملکوت؛ عالَم غیب.〈 امر بهمعروف: [مقابلِ نهی از منکر] (فقه) وادار کردن مردم به کارهای پسندیده و خو...
-
اوتاد
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [عربی: اَوتاد] [قدیمی] 'o[w]tād ۱. [جمعِ وَتَد] = وتد۲. (تصوف) چهار یا هفت تن از پیشوایان و بزرگان طریقت که جهان هیچگاه از وجود آنان خالی نیست و هرگاه یکی از آنان فوت شود نایبی جای او مینشیند؛ هفتتنان؛ هفتمردان: ◻︎ هفتفرزند تو که اوتاد...
-
معما
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [عربی: معمّیٰ] mo'ammā ۱. (ادبی) در بدیع، ذکر مطلبی یا اسمی به قلب، تصحیف، و تبدیل کلمات یا به حساب اعداد و جمل که پس از تفکر و تعمق بسیار کشف شود. مثال به اسم علی: چو نام او گذرد بر صوامع ملکوت / بهقدر مرتبه هریک ز جا بلند شود. «ز جا» را ...
-
عالم
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [عربی، جمع: عوالم] 'ālam ۱. دنیا و آنچه در آن است؛ جهان؛ گیتی.٢. [مجاز] خَلق.٣. [قدیمی] روزگار.〈 عالم آخرت: [مقابل ِدنیا] جهان دیگر؛ آن جهان.〈 عالم امر: (فلسفه) عالم ملائکه؛ عالم ملکوت.〈 عالم امکان: (فلسفه) آنچه غیر از ذات خ...