کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
منازعه و زد و خورد پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجو در متن
-
اشکوه
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) ‹اشکه› [قدیمی] 'oškuh ۱. شکوه؛ جاه و جلال؛ شٲن و شوکت.۲. مهابت؛ هیبت: ◻︎ صدق موسی بر عصا و کوه زد / بلکه بر دریای پراشکوه زد (مولوی: ۷۸۶).
-
لت انبان
فرهنگ فارسی عمید
(صفت) [قدیمی، مجاز] lat[']ambān پرخور؛ شکمپرست: ◻︎ نه هربار خرما توان خورد و برد / لتانبان بدعاقبت خورد و مرد (سعدی۱: ۱۴۷ حاشیه).
-
خورد
فرهنگ فارسی عمید
(اسم مصدر، بن ماضیِ خوردن) ‹خورده، خوردی› xord ۱. = خوردن۲. (اسم) [قدیمی] خوراک؛ غذا؛ طعام: ◻︎ خوردی که خُورَد گوزن یا شیر / ایشان خایند و من شَوَم سیر (نظامی۳: ۴۷۶).
-
آشمیدن
فرهنگ فارسی عمید
(مصدر متعدی) [مخففِ آشامیدن] 'āšmidan نوشیدن: ◻︎ خوشدل شد و آرمید با او / هم خورد و هم آشمید با او (نظامی۳: ۴۱۶).
-
پنداریدن
فرهنگ فارسی عمید
(مصدر متعدی) [قدیمی] pendāridan = پنداشتن: ◻︎ زشت باید دید و انگارید خوب / زهر باید خورد و پندارید قند (رابعه: شاعران بیدیوان: ۷۴ حاشیه).
-
نوش خورد
فرهنگ فارسی عمید
(اسم مصدر) [قدیمی] nušxord به شادی و لذت خوردن؛ شادخواری: ◻︎ بسا خان و کاشانه و باد غرد / بدو اندرون شادی و نوشخورد (ابوشکور: شاعران بیدیوان: ۹۹).
-
فرخسته
فرهنگ فارسی عمید
(صفت) [قدیمی] farxaste ۱. خسته.۲. زخمی و بر زمینکشیدهشده: ◻︎ او می خورد به شادی و کام دل / دشمن نزار گشته و فرخسته (ابوالعباس ربنجنی: شاعران بیدیوان: ۱۳۵).۳. پایمالشده.
-
کنور
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [قدیمی] konur رعد؛ غرش ابر: ◻︎ بلرزید صحرا و کوه از کنور / تو گفتی که برق آتشی زد به طور (فرقدی: لغتنامه: کنور).
-
خودگزین
فرهنگ فارسی عمید
(صفت) xodgozin خودخواه؛ خودپرست: ◻︎ خویشبینی کرد و آمد خودگزین / خنده زد بر کار ابلیس لعین (مولوی: ۱۸۸).
-
کاریدن
فرهنگ فارسی عمید
(مصدر متعدی) [قدیمی] kāridan کاشتن؛ زراعت کردن: ◻︎ بسا کس که بر خورد و هرگز نکاشت / بسا کس که کارید و بر برنداشت (اسدی: ۲۱۰).
-
ترونده
فرهنگ فارسی عمید
(اسم، صفت) ‹تروند› [قدیمی] tarvande میوۀ نارس؛ نوبر؛ نوباوه: ◻︎ تروندۀ پالیزجان هر گاو و خر را کی رسد / زآن میوههای نادره زیرک دل و گربز خورد (مولوی۲: ۲۴۶).
-
شاش
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) šāš ۱. ‹شاشه› (زیستشناسی) بول؛ پیشاب؛ زهراب؛ کمیز.۲. (بن مضارعِ شاشیدن) = شاشیدن〈 شاش زدن: (مصدر لازم)۱. شاشیدن.۲. (مصدر متعدی) نم زدن به چیزی: ◻︎ نشست و سخن را همی خاش زد / ز آب دهن کوه را شاش زد (رودکی: ۵۴۲).
-
خوردن
فرهنگ فارسی عمید
(مصدر متعدی) [پهلوی: xvartan] xordan ۱. فروبردن غذا از گلو؛ چیزی در دهان گذاشتن و فرودادن.۲. [مجاز] به ناروا تصرف کردن: با کلک پولم را خورد.۳. [عامیانه، مجاز] جلوگیری از بروز حالتی مانند گریه یا خنده: گریهاش را خورد.۴. (مصدر لازم) [عامیانه، مجاز] هم...
-
بشکلیدن
فرهنگ فارسی عمید
(مصدر متعدی) ‹پشکلیدن› [قدیمی] beškalidan خراش دادن چیزی با ناخن یا یک چیز نوکتیز: ◻︎ یاسمن لعلپوش، سوسن گوهرفروش / بر زنخ پیلگوش نقطه زد و بشکلید (کسائی: ۳۳).
-
ترنگاترنگ
فرهنگ فارسی عمید
(اسم صوت) [قدیمی] tarangātarang ۱. صدای انداختن تیرهای پیاپی از کمان.۲. آواز تارهای ساز: ◻︎ ترنگاترنگی که زد ساز او / به از زند زرتشت و آواز او (نظامی۵: ۸۹۴).