کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
معامله کردن پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
واژههای مشابه
-
کج معامله
فرهنگ فارسی عمید
(صفت) [فارسی. عربی] [قدیمی، مجاز] kajmo'āmele ۱. بدمعامله؛ بدحساب.۲. بدرفتار.
-
خوش معامله
فرهنگ فارسی عمید
(صفت) [فارسی. عربی] xošmo'āmele ویژگی کسی که خریدوفروش و دادوستدش با مردم خوب و از روی راستیودرستی باشد.
-
جستوجو در متن
-
مماکست
فرهنگ فارسی عمید
(اسم مصدر) [عربی: مماکَسة] [قدیمی] momākesat تشویق کردن در بیع و کم کردن بها؛ چانه زدن در معامله.
-
تقاص
فرهنگ فارسی عمید
(اسم مصدر) [عربی] taqās[s] از یکدیگر قصاص گرفتن؛ تاوان گرفتن؛ معاملهبهمثل کردن.
-
فسخ
فرهنگ فارسی عمید
(اسم مصدر) [عربی] fasx ۱. (حقوق) بر هم زدن معامله؛ باطل کردن پیمان یا بیع.۲. [قدیمی] باطل کردن؛ نقض کردن.
-
قاچاق
فرهنگ فارسی عمید
(اسم، صفت) [ترکی] qāčāq ۱. خریدوفروش کالاهایی که معاملۀ آنها در انحصار دولت یا ممنوع است.۲. وارد کردن یا صادر کردن کالاهایی که ورود و صدور آنها ممنوع است.۳. (صفت) ویژگی کالایی که معاملۀ آن ممنوع باشد.
-
مرابحه
فرهنگ فارسی عمید
(اسم مصدر) [عربی: مرابَحَة] morābehe ۱. معاملۀ پولی کردن با گرفتن سود؛ ربح گرفتن.۲. [قدیمی] سود دادن.
-
اقاله
فرهنگ فارسی عمید
(اسم مصدر) [عربی: اقالَة] ‹اقالت› 'eqāle ۱. (حقوق) فسخ کردن بیع؛ پس خواندن و برهم زدن معامله.۲. [قدیمی] درگذشتن از گناه.
-
لنجه
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) ‹لنج› [قدیمی] lonje ۱. لب؛ گرداگرد دهان.۲. چانه.〈 لنجه کردن: (مصدر لازم) [قدیمی] چانه زدن دربارۀ قیمت چیزی بعد از ختم معامله.
-
پیشادست
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) ‹پیشدست› [قدیمی] pišādast ۱. اجرت پیش از کار؛ مزدی که پیش از کار کردن به مزدور بدهند.۲. [مقابلِ پسادست] معاملۀ نقد: ◻︎ ستد و داد جز به پیشادست / داوری باشد و زیان و شکست (لبیبی: شاعران بیدیوان: ۴۸۷).
-
انداختن
فرهنگ فارسی عمید
(مصدر متعدی) [پهلوی: handāxtan] 'a(e)ndāxtan ۱. رها کردن چیزی از بالا به پایین.۲. پرتاب کردن: سنگ انداختن.۳. گستردن؛ پهن کردن: فرش انداخت.۴. به دور افکندن.۵. در جای خود قرار دادن: در را جا انداخت.۶. درون چیزی قرار دادن: کشتی را در آب انداخت.۷. تک...
-
غبن
فرهنگ فارسی عمید
(اسم مصدر) [عربی] qabn ۱. (حقوق، فقه) خدعه کردن و چیره شدن در معامله؛ فریب دادن کسی در خریدوفروش.۲. (اسم) زیان در خریدوفروش.۳. (اسم) [قدیمی] ضرروزیان.〈 غبن فاحش: (حقوق) زیان آشکار و بسیار در خریدن چیزی.〈 غبن کشیدن: (مصدر لازم) [قدیمی]...
-
صیغه
فرهنگ فارسی عمید
(اسم مصدر) [عربی: صیغَة] siqe ۱. نکاح موقت.۲. (اسم، صفت) [مجاز] زنی که برای مدت محدود و معیّن به عقد ازدواج مرد درآید؛ زن غیردائمی؛ زن موقتی؛ مُتعه.۳. (اسم) (ادبی) در دستور زبان، هیئت و شکلی که با کم و زیاد کردن حروف یا تغییر حرکات به فعل داده شود: ...
-
قالب
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [عربی، جمع: قوالب] ‹کالب› qāleb ۱. ظرفی که در آن فلز گداخته یا چیز دیگر را میریزند تا به شکل و اندازۀ آن درآید.۲. تکۀ چوب تراشیده به اندازۀ پای انسان که درون کفش میگذارند.۳. شکل؛ هیبت.۴. جسم؛ تن؛ بدن؛ کالبد.۵. واحد شمارش برای قطعات بریده شده ...