کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
مسطح پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجوی دقیق
-
مسطح
فرهنگ فارسی عمید
(صفت) [عربی] mosattah ۱. پَهن و هموار؛ چیزی که روی آن پهن و هموار باشد.۲. گسترده و پَهنشده.
-
واژههای همآوا
-
مسته
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [قدیمی] moste طعمۀ پرندگان شکاری؛ مقداری گوشت شکار که به پرندۀ شکاری میدادند: ◻︎ منم خوکرده بر بوسش چنان چون باز بر مسته / چنان بانگ آرم از بوسش چنان چون بشکنی پسته (رودکی: ۵۲۸).
-
جستوجو در متن
-
میز
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [مغولی] miz وسیلهای پایهدار و مسطح برای قرار دادن اشیا.
-
جلگه
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [ترکی] (جغرافیا) jolge زمین مسطح، هموار، و پهناور با شیب کم و سطح رسوبی.
-
پلاژ
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [فرانسوی: plage] pelāž ساحل دریا که مسطح و هموار باشد و مردم برای تفرج و آبتنی به آنجا بروند.
-
سینی
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [مٲخوذ از چینی؟] sini ظرف مسطح و دورهدار که از فلز، چوب، پلاستیک و یا دیگر مواد ساخته میشود.
-
گونیا
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [سُریانی، مٲخوذ از یونانی] (ریاضی) gun[i]yā وسیلهای مسطح و سهگوش به شکل مثلث قائمالزاویه که برای رسم خط عمود یا رسم زاویۀ قائمه استفاده میشود
-
سینه کش
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [مجاز] sinekeš جای پهن و هموار در دامنۀ کوه: سینهکش کوه.〈 سینهکش آفتاب: [مجاز] جای رو به آفتاب؛ جای مسطح که خورشید بر آن بتابد.
-
هموار
فرهنگ فارسی عمید
(صفت) [پهلوی: hanbār] ‹هنوار› hamvār ۱. صاف؛ مسطح.۲. [مجاز] موافق؛ مناسب.۳. [قدیمی] برابر؛ یکسان.〈 هموار رفتن: (مصدر لازم) [قدیمی] نرم و آهسته رفتن.〈 هموار کردن: (مصدر متعدی)۱. مسطح کردن.۲. [قدیمی] تحمل کردن: ◻︎ این درد نه دردیست که بیرون ...
-
گراور
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [فرانسوی: gravure] gerāvo(u)r ۱. فلزی مسطح از آلیاژ روی که به روشی شبیه چاپ عکس، تصویر مورد نظر را بر روی آن حک میکنند.۲. [مجاز] تصویری که با این روش بر روی کاغذ چاپ شده است.
-
پرنیخ
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [قدیمی] parnix تختهسنگ؛ سنگ مسطح و هموار؛ کالار؛ صخره: ◻︎ فکندند بر لاد پرنیخ سنگ / نکردند در کار موبد درنگ (رودکی: ۵۴۲).
-
بال
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) bāl ۱. (زیستشناسی) عضو متحرک بدن پرندگان و حشرات که با آن پرواز میکنند.۲. بخشی مسطح در دو طرف هواپیما که موجب نگه داشته شدن هواپیما در آسمان میشود.۳. (زیستشناسی) دست و بازوی انسان، از شانه تا سرانگشت.
-
پلمه
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) ‹پلمهسنگ› [قدیمی] palme ۱. تختهسنگ.۲. سنگ مسطح و نازک.۳. سنگی که ورقهورقه شود.۴. سنگ لوح؛ لوح سنگی که در قدیم برای کودکان دبستانی بر روی آن سرمشق مینوشتند: ◻︎ نخست چون پدرم پلمه بر کنار نهاد / چه علمها که بخواندم از آن به غیر زبان (عمید لو...