کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
مزین به پر طاووس پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجو در متن
-
طاووسی
فرهنگ فارسی عمید
(صفت نسبی، منسوب به طاووس) [معرب. فارسی] tāvusi ۱. رنگ سبز طلایی؛ به رنگ پر طاووس.۲. دارای چنین رنگی.۳. (اسم) (زیستشناسی) درختچهای زینتی با شاخههای نازک سبزرنگ، برگهای باریک ساده، و گلهای زرد معطر شبیه گل اقاقیا که گونههای مختلف دارد.۴. [قدیمی...
-
پرطاووسی
فرهنگ فارسی عمید
(صفت نسبی) [فارسی. معرب. فارسی] partāvusi ۱. به شکل پَر طاووس.۲. به رنگ پَر طاووس؛ سبز پُررنگ.
-
مگس ران
فرهنگ فارسی عمید
(اسم، صفت) [قدیمی] magasrān آلتی که با آن مگسها را دور میکردند: ◻︎ حورفشی را چو مور زیر لگد کشتهای / پس پر طاووس را کرده مگسران او (خاقانی: ۳۶۲).
-
کنگر
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) (زیستشناسی) kongor = جغد: ◻︎ نی چو طاووس خودنمای باش / نه به ویران وطن چو کنگر کن (ابنیمین: ۴۸۳).
-
آذین
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) ‹آدین› 'āzin ۱. زیب؛ زیور؛ زینت: ◻︎ ببستند آذین به شهر اندرون / پر از خنده لبها و دل پر ز خون (فردوسی: ۶/۱۰).۲. [قدیمی] آیین؛ رسم؛ قاعده؛ قانون: ◻︎ نوشتند بر سان و آذین چین / سوی شاه با صدهزار آفرین (فردوسی: لغتنامه: آذین).۳. [قدیمی] غرف...
-
آق پر
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [ترکی. فارسی، مرکب از آق (سفید) + پر (برگِ خُرد)] 'āqpar نوعی چای با رنگ روشن مایل به سفیدی.
-
قماری
فرهنگ فارسی عمید
(صفت نسبی، منسوب به قمار، شهری قدیمی در هند) [قدیمی] qo(a)māri ۱. تهیهشده در قمار: ◻︎ ز عود قماری یکی تخت کرد / سر تختهها را به زر سخت کرد (فردوسی: ۲/۹۶).۲. مربوط به قمار: طاووس قماری.
-
فرسته
فرهنگ فارسی عمید
(اسم، صفت) [قدیمی] fereste = فرستاده: ◻︎ به دل پر ز کین شد به رخ پر ز چین / فرسته فرستاد زی شاه چین (فردوسی: ۱/۱۰۸)، ◻︎ فرسته فرستاد با خواسته / غلامان و اسبان آراسته (دقیقی: ۸۳).
-
لبریز
فرهنگ فارسی عمید
(صفت) labriz ۱. پر؛ لبالب.۲. ویژگی ظرفی که از آب یا چیز دیگر به اندازهای پر شده باشد که از کنارۀ آن بریزد.
-
سیر
فرهنگ فارسی عمید
(صفت) [پهلوی: sēr] sir ۱. [مقابلِ گرسنه] آنکه تازه غذا خورده و معدهاش پر است و دیگر میل به خوراک ندارد.۲. پر؛ سرشار.۳. بیزار.
-
پر
فرهنگ فارسی عمید
(صفت) [پهلوی: pur] por ١. [مقابلِ تهی] سرشار؛ لبریز؛ آکنده؛ انباشته؛ لبالب.٢. (قید) خیلی؛ بسیار: پر بیراه نیست.٣. دارنده؛ دارای مقدار زیاد (در ترکیب با کلمۀ دیگر): پرآب، پرآژنگ، پرتاب، پرچین، پرخم، پررنگ، پرکار، پرگل، پرآشوب، پرجوش، پرخور، پرگو.&lang...
-
پندآگین
فرهنگ فارسی عمید
(صفت) [قدیمی] pand[']āgin ۱. پر از پند.۲. آمیخته به پند.
-
مازاغ
فرهنگ فارسی عمید
(صفت) [عربی: مازارغَ (= به سویی میل نکرد؛ نگردید)] māzāq ۱. بدون انحراف؛ بدون میل به جانبی.۲. ویژگی آنچه باعث میشود چشم به سویی توجه نکند: ◻︎ ز حوران گرچه صحن باغ پر بود / دو چشمش سرمهٴ مازاغ پر بود (عطار: ۹۹). Δ مٲخوذ از آیۀ «مازاغَ البصرُ و...
-
امتلا
فرهنگ فارسی عمید
(اسم مصدر) [عربی: امتلاء] 'emtelā ۱. پر شدن؛ آکنده شدن؛ پُری.۲. پری و آکندگی معده به واسطۀ هضم نشدن غذا.
-
ابرنجک
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) ‹ارتجک› [قدیمی] 'abranjak برق؛ رعدوبرق؛ صاعقه: ◻︎ صحرای بینبات پر از خشکی / گویی که سوختهست به ابرنجک (دقیقی: ۱۰۳).