کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
مرشد پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجوی دقیق
-
مرشد
فرهنگ فارسی عمید
(اسم، صفت) [عربی] moršed ۱. راهنما؛ رهبر.۲. (تصوف) پیر.۳. (ورزش) در زورخانه، کسی که با آواز و ضرب حرکت ورزشکاران را هدایت میکند.
-
جستوجو در متن
-
صاحب ولایت
فرهنگ فارسی عمید
(اسم، صفت) [عربی] (تصوف) sāhebvelāyat پیشوا؛ مرشد؛ ولی.
-
شیخ الشیوخ
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [عربی: شَیخالشّیوخ] [قدیمی] šeyxoššo(i)yux رئیس مشایخ؛ مرشد بزرگ.
-
پیره
فرهنگ فارسی عمید
(صفت) [قدیمی] pire ۱. پیر؛ سالخورده.۲. (اسم) (تصوف) مرشد.۳. (اسم) خلیفه؛ جانشین مرشد.
-
پیرمریدی
فرهنگ فارسی عمید
(حاصل مصدر) [فارسی. عربی. فارسی] [قدیمی] pirmoridi مانند ارادت مرید نسبت به پیر و مرشد.
-
پیرمریدانه
فرهنگ فارسی عمید
(صفت، قید) [فارسی. عربی. فارسی] [قدیمی] pirmoridāne به طریق پیرمریدی؛ مانند ارادت مرید نسبت به پیر و مرشد.
-
خمار
فرهنگ فارسی عمید
(اسم، صفت) [عربی] [قدیمی] xammār ۱. میفروش؛ شرابفروش؛ بادهفروش.۲. (تصوف) پیر کامل؛ مرشد واصل.
-
صاحب تصرف
فرهنگ فارسی عمید
(اسم، صفت) [عربی] sāhebtasarrof ۱. آنکه در امری حق تصرف دارد؛ مالک؛ متصرف.۲. (تصوف) مرشد و پیری که در احوال مرید تصرف کند و حالت تازهای به او دهد یا حالتی را از او سلب کند.
-
اجاق
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [ترکی] ‹اجاغ› 'ojāq ۱. وسیلهای برای پختن غذا که ظرف غذا را روی آن میگذارند.۲. [مجاز] خاندان؛ دودمان.۳. [قدیمی، مجاز] مرشد؛ پیر.۴. [قدیمی، مجاز] صاحب کشف و کرامات.
-
دلیل
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [عربی، جمع: ادلَّه و ادلاّء] dalil ۱. آنچه برای ثابت کردن امری بیاورند؛ حجت و برهان.۲. رهبر؛ راهنما؛ مرشد.〈 دلیل عقلی: دلیلی که مبتنی بر حکم عقل باشد.〈 دلیل نقلی: دلیلی که مبتنی بر احکام شرع باشد.
-
شیخ
فرهنگ فارسی عمید
(اسم، صفت) [عربی: شَیخ، جمعالجمع: مشایخ] šeyx ۱.دانشمند دینی؛ عالم دین.۲. (موسیقی) مرشد؛ پیر.۳. [قدیمی] سالخورده، پیر.۴. [قدیمی] رئیس طایفه؛ بزرگ.〈 شیخالمرسلین: [عربی: شیخالمرسلین] [قدیمی] حضرت نوح.
-
سردم
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) sardam ۱. (ورزش) محلی در زورخانه که مرشد در آنجا مینشیند و هماهنگ با حرکات ورزشکاران ضرب میگیرد و آواز میخواند.۲. جایی که درویشان و قلندران گرد هم جمع شوند؛ خانقاه.۳. [مجاز] قهوهخانه.
-
پیر
فرهنگ فارسی عمید
(صفت) [مقابلِ جوان] pir ۱. کهنسال؛ سالخورده؛ کلانسال.۲. (اسم) (تصوف) مرشد؛ رهبر؛ پیر طریقت.〈 پیر جادو: [قدیمی] آنکه عمر خود را در ساحری گذرانیده؛ جادوگر پیر.〈 پیر خرابات: (تصوف) [قدیمی، مجاز]۱. آنکه خرابات را اداره کند؛ پیر میفروش.۲. ...
-
اکسیر
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [معرب، مٲخوذ از یونانی] 'eksir ۱. کیمیا؛ جوهری که تصور میشد میتواند ماهیت جسمی را تغییر دهد، مثلاً جیوه را نقره و مس را طلا کند.۲. [مجاز] معجون هرچیز بسیار مفید و کمیاب.۳. (تصوف) [مجاز] نظر مربی و مرشد کامل که ماهیت شخص را تغییر دهد.۴. (ت...