کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
مرز 1 پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجو در متن
-
مرزوبوم
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) marzobum = مَرز 〈 مرزوبوم
-
سرحد
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [فارسی. عربی] sarhad[d] ۱. مرز؛ کرانه.۲. خط، نشان، و علامتی که زمین یا ملکی را از زمین و ملک دیگر جدا کند.۳. مرز کشور.
-
کنا
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [قدیمی] kanā ۱. زمین.۲. مرز؛ کنار؛ کناره.
-
گمرک
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [ترکی، مٲخوذ از ایتالیایی] (اقتصاد) gomrok مالیاتی در مرز که از کالاهای وارد یا صادر شده، اخذ میکنند.
-
ثغر
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [عربی، جمع: ثغور] [قدیمی] saqr ۱. هریک از دندانهای جلو دهان.۲. مرز؛ سرحد.
-
مصر
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [عربی، جمع: امصار و مصور] [قدیمی] mesr ۱. مرز و سرحد بین دو زمین.۲. ناحیه.۳. شهر.
-
سرحددار
فرهنگ فارسی عمید
(اسم، صفت فاعلی) [فارسی. عربی. فارسی] sarhaddār مٲمور نظامی که برای نگاهبانی و مراقبت در مرز کشور گماشته میشود؛ مرزدار.
-
مرزبندی
فرهنگ فارسی عمید
(حاصل مصدر) marzbandi ۱. تعیین کردن مرز.۲. (کشاورزی) ساختن و برآوردن کناره و حد در قطعههای زمین زراعتی.
-
ابهل
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [عربی] ‹وهل› (زیستشناسی) 'abhal درختی از خانوادۀ سرو که در جنگلهای شمال ایران میروید و میوۀ آن مصرف دارویی دارد؛ سرو کوهی؛ مایمرز.
-
مرزداری
فرهنگ فارسی عمید
(حاصل مصدر) marzdāri ۱. نگهبانی از مرز.۲. (اسم) ادارهای که به کارهای مرزداران رسیدگی میکند.۳. (اسم) [منسوخ] ادارۀ گارد سرحدی.
-
ممرز
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) (زیستشناسی) mamraz درختی جنگلی که از چوب آن در صنعت و از میوۀ آن برای تهیۀ روغن استفاده میشود؛ تغار؛ تغر؛ مرز؛ جلم.
-
راخ
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [قدیمی] rāx ۱. غم؛ غصه؛ اندوه؛ رنج: ◻︎ دو گوشش به خنجر چو سوراخ کرد / دل مرز توران پر از راخ کرد (فردوسی: مجمعالفرس: راخ).۲. گمان و اندیشه.
-
حد
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [عربی: حدّ] had[d] ۱. اندازه؛ مقدار.۲. کرانه؛ مرز.۳. (اسم) [جمع: حُدُود] حائل و حاجز میان دو چیز.۴. کناره و انتهای چیزی.۵. (فقه) عقوبت و مجازات شرعی برای گناهکار و مجرم، مانندِ تازیانه زدن شرابخوار.۶. [قدیمی] تمیز دادن چیزی از چیزی.۷. [قدیمی] ...
-
پشتی
فرهنگ فارسی عمید
(صفت نسبی، منسوب به پشت) pošti ۱. قرارگرفته در پشت چیزی.۲. (اسم) هرچیزی که پشت سر بگذارند و به آن تکیه بدهند.۳. (اسم) [مجاز] پشتوپناه؛ حامی؛ یارویاور.۴. [مجاز] نگهبان.۵. (حاصل مصدر) [مجاز] حمایت: ◻︎ که ایشان به پشتی من جنگجوی / سوی مرز ایران نهادند...
-
مرزبان
فرهنگ فارسی عمید
(اسم، صفت) [پهلوی: marzipān] ‹مرزوان› marzbān ۱. نگهبان یا مٲمور مرز؛ سرحددار.۲. [قدیمی، مجاز] حاکم قسمتی از کشور: ◻︎ یکی روز مرد آرزومند نان / دگر روز بر کشوری مرزبان (فردوسی۲: ۱۵۰۴).۳. [قدیمی] در دورۀ ساسانیان، حاکم سرحدی.۴. [قدیمی، مجاز] نگهبان.