کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
مداخلة پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
واژههای مشابه
-
مداخله
فرهنگ فارسی عمید
(اسم مصدر) [عربی: مداخَلَة] modāxele داخل شدن در امری یا در کار کسی به قصد ایجاد اخلال در آن.
-
جستوجو در متن
-
ذی دخل
فرهنگ فارسی عمید
(صفت) [عربی] zidaxl کسی که در امری مداخله داشته باشد.
-
ممنوع المداخله
فرهنگ فارسی عمید
(صفت) [عربی: ممنوعالمداخَلَة] (حقوق) mamnu'olmodāxele ویژگی کسی که از مداخله در امری منع شده.
-
خودکرده
فرهنگ فارسی عمید
(صفت) xodkarde ویژگی کار نادرستی که خود شخص بدون مداخله و مشورت دیگری انجام داده است.
-
ذی صلاحیت
فرهنگ فارسی عمید
(صفت) [عربی] zisalāhiy[y]at دارای صلاحیت؛ دارای شایستگی برای مداخله در امری یا انجام دادن کاری.
-
دست اندرکار
فرهنگ فارسی عمید
(اسم، صفت) [مجاز] dast[']andarkār ۱. کسی که در کاری یا امری مداخله داشته باشد.۲. آنکه بر سر شغل یا کاری باشد.
-
استقلال
فرهنگ فارسی عمید
(اسم مصدر) [عربی] 'esteqlāl ۱. آزادی داشتن؛ به آزادی کاری کردن؛ بدون مداخلۀ کسی کار خود را اداره کردن.۲. (سیاسی) آزادی دولتها در ادارۀ امور کشور، تصمیمگیری، و قانونگذاری.
-
فضولی
فرهنگ فارسی عمید
(حاصل مصدر) [عربی. فارسی] fozuli مداخلۀ بیجا در کار دیگران: ◻︎ در کارخانهای که ره علم و عقل نیست / وهم ضعیف رای فضولی چرا کند (حافظ: ۳۷۸).
-
مستقل
فرهنگ فارسی عمید
(صفت) [عربی: مستقلّ] mostaqel[l] ۱. کسی که آزادانه امور خود را اداره کند و به دیگری حق مداخله ندهد؛ آزاد و مختار.۲. (سیاسی) دارای استقلال.۳. جداگانه.
-
استعمار
فرهنگ فارسی عمید
(اسم مصدر) [عربی] 'este'mār ۱. (سیاسی) دستدرازی و اعمال نفوذ و مداخلۀ دولت قوی در کشور و سرزمین دولت ضعیف به بهانۀ آبادی و عمران و به قصد استفاده از منابع ثروت آن.۲. [قدیمی] آباد کردن.
-
محافظه کار
فرهنگ فارسی عمید
(اسم، صفت) [عربی. فارسی] mohāfezekār ۱. آنکه بااحتیاط رفتار کند؛ کسی که در کارهای خطرناک مداخله نکند؛ محتاط.۲. آنکه طرفدار آدابوسنن گذشته باشد.۳. (سیاسی) کسی که پیرو و تٲکیدکنندۀ نظام سیاسی موجود باشد و با هرگونه اصلاحات یا دگرگونی مخالفت کند.
-
فضول
فرهنگ فارسی عمید
(اسم، صفت) [عربی، جمع: فضولات] fozul ۱. یاوهگو.۲. کسی که بیجهت در کار دیگران مداخله میکند.۳. (اسم) [قدیمی] باقیماندۀ مال؛ زیاده بر حاجت.۴. (اسم) [قدیمی] آنچه بهطور طبیعی از منافذ بدن خارج شود.
-
دخیل
فرهنگ فارسی عمید
(صفت) [عربی] daxil ۱. داخلشده.۲. بیگانهای که میان قومی داخل شود و به آنان انتساب پیدا کند.۳. کلمهای که از زبانی داخل زبان دیگر شود.۴. کسی که در کارهای شخص دیگر مداخله داشته باشد.۵. (ادبی) در قافیه، حرف متحرکی که میان الف تٲسیس و حرف روی باشد، مثل ...
-
حق
فرهنگ فارسی عمید
(صفت) [عربی: حقّ] haq[q] ۱. [مقابلِ باطل] راست؛ درست: حرفِ حق.۲. (اسم) اختیاری که طبیعت، قانون، یا عرف به کسی داده است: حقّ حرف زدن.۳. (اسم) هزینه یا کارمزدی که در برابر انجام کاری به شخص یا نهادی پرداخت میشود: حقّ بیمه.۴. (اسم) تسهیلاتی که شخص در ب...