کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
محصور پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجوی دقیق
-
محصور
فرهنگ فارسی عمید
(صفت) [عربی] mahsur ۱. ویژگی زمینی که دور آن دیوار کشیده شده.۲. (اسم، صفت) محاصرهشده.۳. [قدیمی] منحصر.۴. [قدیمی، مجاز] اسیر.
-
جستوجو در متن
-
دیواربست
فرهنگ فارسی عمید
(صفت مفعولی) [قدیمی] divārbast جایی که دیوار دارد؛ زمینی که با دیوار محصور شده.
-
منحصر
فرهنگ فارسی عمید
(صفت) [عربی] monhaser انحصاریافته؛ محدود؛ محصور.
-
تحیز
فرهنگ فارسی عمید
(اسم مصدر) [عربی] [قدیمی] tahayyoz جا گرفتن؛ جاگزین شدن؛ محصور شدن در جایی.
-
حاصر
فرهنگ فارسی عمید
(صفت) [عربی] [قدیمی] hāser ۱. محصورکننده؛ درحصارکننده.۲. بازدارنده.۳. شمارنده.
-
استودان
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [پهلوی: astodān] ‹ستودان، استخواندان› [قدیمی] 'ostudān محوطهای روباز، محصور، و معمولاً مرتفع در خارج شهر که زردشتیان استخوانهای درگذشتگان خود را پس از متلاشی شدنِ جسد، در آن قرار میدادند؛ مقبرۀ زردشتیان؛ دخمه؛ گورستان.
-
دیوار
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [پهلوی: divār] ‹دیوال› divār آنچه از خشت و گل یا سنگ یا آجر یا چیز دیگر در کنارۀ زمین یا چهار سمت خانه یا حیاط درست کنند و جایی را با آن محصور سازند.
-
پیله
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) ‹فیله، فیلجه، فیلق، پله› (زیستشناسی) pile پردۀ نازکی که کرم ابریشم از لعاب دهن خود به دور خود میتند و در میان آن محصور میشود. پیلهها را به ترتیب مخصوصی گرم میکنند و میریسند تا ابریشم به دست آید.
-
بلوک
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [فرانسوی: bloc] boluk ۱. قطعات مکعبی سیمانی یا سنگی که در کارهای ساختمانی به کار میرود.۲. ساختمانی شامل چندین واحد مسکونی مستقل معمولاً با یک ورودی.۳. مجموعهای از ساختمانها که هیچ فاصلهای بین آنها نیست و بهوسیلۀ خیابانهای مختلف شهر محصو...
-
غرق
فرهنگ فارسی عمید
(اسم مصدر) [عربی: غرَق] qarq ۱. فرو رفتن در آب؛ غوطهور شدن.۲. خفه شدن در آب.۳. (صفت) انباشته؛ آغشته؛ محصور: زن غرق در طلا و جواهر بود.۴. (صفت) ویژگی کسی که کاملاً به چیزی یا کسی توجه دارد: غرق مطالعه بودم.۵. (صفت) [عامیانه، مجاز] ویژگی کسی که کاملاً...