کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
مثلا پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجوی دقیق
-
مثلا
فرهنگ فارسی عمید
(قید) [عربی] masalan بهطور مثال.
-
جستوجو در متن
-
فی المثل
فرهنگ فارسی عمید
(قید) [عربی] felmasal بهطور مثال؛ مثلاً.
-
استصحاب
فرهنگ فارسی عمید
(اسم مصدر) [عربی] 'esteshāb ۱. (فقه) حکم دادن به باقی بودن حالت سابق، هنگام شک داشتن در یک حُکم، مثلاً درصورت غیبت طولانیمدت کسی حکم به زنده بودن او میدهند.۲. [قدیمی] کسی را به صحبت و معاشرت دعوت کردن.
-
هزوارش
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [پهلوی: usvārišn] hozvāreš خواندن کلمهای با تلفظی غیر از آنچه نوشته شده؛ بعضی کلمات آرامی که در موقع خواندن ترجمۀ پهلوی آن را به زبان میآوردند، مثلاً به جای جلتا میخواندند پوست و به جای ملکا میخواندند شاه.
-
اسلوب الحکیم
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) ‹اسلوب حکیم› (ادبی) 'oslubolhakim در بدیع، آن است که مخاطب کلام متکلم را عمداً خلاف مراد او تعبیر کند، مثلاً دشنام یا تهدید را حمل بر اظهار لطف و نوید کند، مانندِ این شعر: گفتی ز خاک بیشترند اهل عشق من / از خاک بیشتر نه که از خاک کمتریم (سع...
-
احتراس
فرهنگ فارسی عمید
(اسم مصدر) [عربی] [قدیمی] 'ehterās ۱. خود را حفظ و نگهداری کردن.۲. (ادبی) در بدیع، نوعی اطناب که در آن گوینده کسی یا جمعی را از حرف خود مستثنا کند، یا برای رفع اعتراض عبارتی بیاورد، مثلاً هنگام بیان بیماری بگوید: «دور از جان شما».۳. نگهبانی؛ حرا...
-
سناد
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [عربی] (ادبی) senād در عروض، از عیوب قافیه و آن اختلاف ردف است خواه اصلی باشد یا زائد، مانند زندگانی و نشینی، قدر و صبر. Δ شاعران عرب اجتماع واو و یا را در ردف اصلی جایز میدانند و مثلاً عمود و شهود را با عمید و شهید قافیه میکنند.
-
صغرا
فرهنگ فارسی عمید
(صفت) [عربی: صغریٰ] soqrā ۱. کوچک؛ کوچکتر.۲. (اسم) [مقابلِ کبری] (منطق) قضیۀ کوچک یا قضیۀ اول، مثلاً در «هر انسانی حیوان است»، «هر حیوانٍی جسم است»، «پس هر انسانی حیوان است» قضیۀ «هر انسانٍی حیوان است»، صغراست.
-
اکسیر
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [معرب، مٲخوذ از یونانی] 'eksir ۱. کیمیا؛ جوهری که تصور میشد میتواند ماهیت جسمی را تغییر دهد، مثلاً جیوه را نقره و مس را طلا کند.۲. [مجاز] معجون هرچیز بسیار مفید و کمیاب.۳. (تصوف) [مجاز] نظر مربی و مرشد کامل که ماهیت شخص را تغییر دهد.۴. (ت...
-
متزلزل
فرهنگ فارسی عمید
(صفت) [عربی: متَزلزل] mote(a)zalzel ۱. لرزنده؛ لرزان.۲. مضطرب.۳. (ادبی) در بدیع، آوردن کلمهای در نظم یا نثر که هرگاه اِعراب آن تغییر داده شود معنی کلام فرق کند، مثلاً مدح، هجو شود یا هجو، مدح گردد، مانندِ این شعر: به بیحد چون رسید و ماند حد را / به...
-
حذف
فرهنگ فارسی عمید
(اسم مصدر) [عربی] hazf ۱. قطع کردن.۲. انداختن؛ افکندن؛ ساقط کردن.۳. دور کردن.۴. (ادبی) انداختن یا ترک کردن یکی از حروف در نظم یا نثر، و گفتن شعری که مثلاً حرف «ل» در آن نباشد، یا استعمال کلمات بینقطه.۵. (ادبی) در عروض، حذف یک هجای بلند از انتهای سه ...
-
یعنی
فرهنگ فارسی عمید
(شبهجمله) [عربی] ya'ni ۱. چنین معنی میدهد: ◻︎ شه از دیدار آن بلّور دلکش / شده خورشید یعنی دل پرآتش (نظامی۲: ۱۴۹).۲. (قید) آیا: ◻︎ شنیدم گشت جانان مهربان، یعنی چنین باشد؟ / چو شمعش دل یکی شد با زبان، یعنی چنین باشد؟ (وحید: لغتنامه: یعنی).۳. (قی...
-
دخیل
فرهنگ فارسی عمید
(صفت) [عربی] daxil ۱. داخلشده.۲. بیگانهای که میان قومی داخل شود و به آنان انتساب پیدا کند.۳. کلمهای که از زبانی داخل زبان دیگر شود.۴. کسی که در کارهای شخص دیگر مداخله داشته باشد.۵. (ادبی) در قافیه، حرف متحرکی که میان الف تٲسیس و حرف روی باشد، مثل ...
-
تشبیه
فرهنگ فارسی عمید
(اسم مصدر) [عربی] tašbih ۱. چیزی را به چیز دیگر مانند کردن؛ شبیه کردن.۲. (ادبی) مانند کردن کسی یا چیزی به کس دیگر یا چیز دیگر در صفتی بهوسیلۀ ادات تشبیه. تشبیه دارای چهار رکن است: ۱) مشبه، ۲) مشبهٌبه، ۳) وجه شبه، و ۴) ادات تشبیه.〈 تشبیه بالکنا...