کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
متوالی پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجوی دقیق
-
متوالی
فرهنگ فارسی عمید
(صفت) [عربی: متَوالی] mote(a)vāli پیاپی؛ پشتسرهم.
-
جستوجو در متن
-
متوالیه
فرهنگ فارسی عمید
(صفت) [عربی: متَوالیَة] [قدیمی] mote(a)vāliye = متوالی
-
بسامد
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) basāmad ۱. تکرار.۲. (ریاضی) فراوانی.۳. (فیزیک) حرکت و رفتوآمد متوالی؛ فرکانس.
-
فلوت
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [فرانسوی: flûte] (موسیقی) folut ساز بادی، از جنس چوب یا فلز، به شکل لوله، دارای سوراخهایی متوالی که با کلید یا انگشتان باز و بسته میشوند.
-
پرفراژ
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [فرانسوی: perforage] perfe(o)raž ۱. سوراخهای ریز متوالی به شکل خط در روی بعضی از کاغذها که کاغذ در آن محل به راحتی جدا میشود.۲. دستگاهی که با ابزاری شانه مانند این سوراخها را ایجاد میکند.
-
ضربان
فرهنگ فارسی عمید
(اسم مصدر) [عربی] zarabān ضربههای متوالی با فواصل زمانی یکسان.〈 ضربان قلب: (زیستشناسی) زدن قلب؛ تپیدن دل؛ تپش قلب.
-
تنسیق الصفات
فرهنگ فارسی عمید
(اسم مصدر) [عربی] (ادبی) tansiqossefāt در بدیع، ذکر کردن چند صفت متوالی برای کسی یا چیزی، مانندِ این شعر: دست حاجت چو بری پیش خداوندی بر / که کریم است و رحیم است و غفور است و ودود (سعدی: ۴۳۲)؛ حسنالنسق؛ حسن نسق.
-
نشست
فرهنگ فارسی عمید
(بن ماضیِ نشستن، اسم مصدر) [پهلوی: nišast] nešast ۱. = نشستن۲. جلوس.۳. جلسه.۴. فرورفتگی زمین در اثر زلزله یا حوادث طبیعی دیگر.〈 نشستوبرخاست:۱. نشستن و برخاستن بهصورت متوالی.۲. [مجاز] آداب مجالست و معاشرت.
-
سری
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [فرانسوی: série] seri ۱. [عامیانه] مجموعهای از اشیا همجنس.۲. [عامیانه] ردیف؛ دسته؛ گروه.۳. (ریاضی) مجموعهای از اعداد یک دنبالۀ متناهی یا نامتناهی.۴. (صفت) (برق) متوالی.
-
رشته
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [هندی باستان] rešte ۱. آنچه ریسیده شده؛ مفتول؛ تابیده شده.۲. چیزهای متصل به هم و متوالی: رشتهٴ کلام.۳. واحد شمارش اشیای به هم پیوسته، مانند قنات، کوه، و مانند آن.۴. شاخۀ علمی یا درسی.۵. آنچه از خمیر آرد گندم به شکل نخ یا نوار باریک میبرند و پس...
-
طول
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [عربی] tul ۱. [مقابلِ کوتاهی] درازی.۲. [مقابلِ عَرض] درازا.۳. (اسم مصدر) دراز شدن.۴. (ریاضی) هریک از دو ضلع بزرگتر مستطیل.۵. امتداد: در تمام طول خیابان، قدمبهقدم گُل گذاشته بودند.۶. (اسم مصدر) طولانی شدن.۷. مدت: در طول این چند سال، پدرت خی...
-
پرده
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) parde ۱. پرده یا چیزی که برای جلوگیری از نور، جلو پنجره یا در نصب میکند.۲. روپوش.۳. (موسیقی) تغییر ارتعاشی میان دو نت متوالی به جز می و فا، و سی و دو.۴. (هنر) در تئاتر، هریک از قسمتهای بازی و نمایش در تماشاخانه که پرده میافتد و سِن عوض میشو...