کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
متحیر پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجوی دقیق
-
متحیر
فرهنگ فارسی عمید
(اسم، صفت) [عربی: متَحیّر] mote(a)hayyer حیران؛ سرگردان؛ سرگشته.
-
جستوجو در متن
-
هایم
فرهنگ فارسی عمید
(صفت) [عربی: هائم] [قدیمی] hāy(')em سرگردان؛ سرگشته؛ متحیر.
-
مدهوش
فرهنگ فارسی عمید
(صفت) [عربی] madhuš ۱. سرگشته؛ سرگردان؛ گیج؛ متحیر.۲. بیهوش.
-
مبهوت
فرهنگ فارسی عمید
(صفت) [عربی] mabhut متحیر؛ سرگردان؛ بهتزده؛ حیرتزده.
-
دهش
فرهنگ فارسی عمید
(اسم مصدر) [عربی] [قدیمی] dahaš متحیر شدن؛ سرگشته شدن؛ رفتن عقل از عشق یا از بیخودی.
-
هاژ
فرهنگ فارسی عمید
(صفت) ‹هاژو، هاژه، هاج› [قدیمی] hāž ۱. متحیر؛ سرگشته.۲. درمانده.۳. زبون.
-
میخ کوب
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) mixkub ۱. چکش و هر آلتی که با آن میخ را در چیزی یا در جایی بکوبند.۲. [مجاز] ثابت و بیحرکت.۳. [مجاز] ویژگی کسی که مات و متحیر بر جا مانده باشد.
-
هاج
فرهنگ فارسی عمید
(صفت) ‹هاژ› hāj ۱. [عامیانه] متحیر؛ سرگشته.۲. درمانده؛ هاجوواج.〈 هاجوواج = هاج
-
بهت
فرهنگ فارسی عمید
(اسم مصدر) [مٲخوذ از عربی: بَهْت] boht ۱. دهشتزده شدن.۲. خاموش و متحیر ماندن.۳. حیرت؛ دهشت.۴. شگفتی آمیخته به سکوت.۵. (روانشناسی) گیجی و کاهش هشیاری.
-
کلاف
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) ‹کلابه، کلاوه، کلافه› kalāf نخ، ابریشم که دور چرخه و فلکه پیچیده میشود.〈 کلاف سردرگم: [عامیانه]۱. کلاف نخ که سر آن پیدا نشود.۲. [مجاز] امر پیچیده و مشکل و درهم که راه حل برایش پیدا نشود.〈 مثل کلاف سردرگم بودن: [عامیانه] متحیر و مبهوت...
-
ماندن
فرهنگ فارسی عمید
(مصدر لازم) [پهلوی: māndan] māndan ۱. توقف کردن در جایی؛ اقامت کردن.۲. باقی بودن بر حالتی.۳. [مجاز] زنده ماندن: ◻︎ از آن بیش دشمن نبیند کسی / و گر چند ماند به گیتی بسی (فردوسی: ۷/۵۹۵).۴. [مجاز] متحیر و متعجب بودن.۵. (مصدر متعدی) [قدیمی] بر جا گذاشتن؛...
-
خیره
فرهنگ فارسی عمید
(صفت) xire ۱. ویژگی حالت چشم هنگام بادقت نگاه کردن به یک چیز.۲. (قید) [مجاز] با حالت فرومانده از حیرت و شگفتی؛ باسرگشتگی؛ باحیرت: ◻︎ ملک در سخن گفتنش خیره ماند / سر دست فرماندهی برفشاند (سعدی۱: ۴۹).۳. خیرهکننده.۴. [قدیمی] بیسبب؛ بهبیهودگی: ◻︎ هر ک...