کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
ماست با پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجوی دقیق
-
ماست با
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) ‹ماستوا، ماستاوه، ماستینه› [قدیمی] māstbā آشی که در پختن آن ماست به کار میبرند؛ آش ماست.
-
واژههای مشابه
-
ماست بند
فرهنگ فارسی عمید
(اسم، صفت) māstband کسی که ماست مایه بزند؛ کسی که ماست درست میکند.
-
ماست مالی
فرهنگ فارسی عمید
(حاصل مصدر) māstmāli ۱. [مجاز] سرسری انجام دادن کاری.۲. [مجاز] پوشاندن عیبونقص امری؛ لاپوشانی کردن.
-
جستوجو در متن
-
گورماست
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [قدیمی] gurmast ماست چکیده که با شیر مخلوط کنند.
-
قاتق
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [ترکی] qātoq چیزی که با نان بخورند مانند ماست، پنیر، و دوغ؛ نانخورش.
-
جک
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) ‹جغ› [قدیمی] jak چوبی که با آن دوغ یا ماست را به هم بزنند تا مسکه از آن جدا شود.
-
دوغ
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) duq ماست که در آن آب ریخته و بههم زده باشند؛ ماست مخلوط با آب.〈 دوغ وحدت: دوغی که درویشان در آن بنگ میریزند و میآشامند.
-
با
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) ‹ابا› bā آش: جوجهبا، ماستبا، زیرهبا، شوربا: ◻︎ کی شود صفرای تو ساکن ز خوان ما چو هست / مطبخ ما را بهجای زیربا تقصیربا (سنائی۲: ۵۶).
-
چغ
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [قدیمی] čaq ۱. چوبی که با آن ماست یا دوغ را در خم یا تغار بههم میزنند تا کرۀ آن جدا شود.۲. چرخ کوچک دستی که زنان با آن نخ میریسند.
-
ترنانه
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [مقابلِ خشکنانه] [قدیمی] tarnāne هرچه با نان بخورند، از قبیل شیر، ماست، دوشاب، اشکنه، و امثال آن؛ نانخورش: ◻︎ سائلی آمد بهسوی خانهای / خشکنانه خواست یا ترنانهای (مولوی: ۸۹۷).
-
آبکامه
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [قدیمی] 'ābkāme ۱. نانخورشی که از شیر و ماست و بعضی چیزهای دیگر درست کنند: ◻︎ هزار شکر که با تلخ و شور خود ای چرخ / نهایم منتظر شهد و آبکامهٴ تو (مؤمن استرآبادی: لغتنامه: آبکامه).۲. گندم یا جو یا نان خشک که در آب یا شیر یا ماست بخیسانند ...
-
زلوبیا
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) ‹زلیبا، زلیبیا، زلابی› zalubiyā نوعی شیرینی زردرنگ که مخلوط ماست و نشاسته را با قیف کیسهای مخصوص در روغن داغ میریزند و پس از برشته شدن در شیرۀ شکر میاندازند؛ زولبیا. Δ چون به شکل زالو از قیف ریخته میشود «زلو بیا» نامیده شده.
-
آش
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) 'āš ۱. غذای آبکی که به اقسام مختلف با برنج و روغن و سبزی یا آرد و حبوبات و گاه با گوشت طبخ میکنند. هرگاه چیزی، از قبیل آلو، انار، کدو، کشک، ماست، و ماش، اضافه در آن بریزند، به نام آن خوانده میشود: آش آلو، آش انار، آش کدو، آش کشک، آش ماست،...