کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
مازندران پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجو در متن
-
مازندرانی
فرهنگ فارسی عمید
(صفت نسبی، منسوب به مازندران) māzandarāni ۱. از مردم مازندران.۲. مربوط به مازندران.
-
آلام دلی
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) 'ālāmdeli درختی با برگهای دندانهدار، گلهای سفید، میوۀ خوراکی خاکستریرنگ خالدار، که در جنگلهای مازندران میروید.
-
ال
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) (زیستشناسی) 'al درختی با برگهای دراز نوکتیز، گلهای زردرنگ، میوۀ سرخ ترشمزه، و چوب سفت و سخت که در جنگلهای مازندران میروید.
-
بنفشه
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [پهلوی: vanafšak] ‹بنفسج› (زیستشناسی) banafše گیاهی زینتی، با ساقههای باریک، برگهای متناوب، و گلهایی به رنگهای مختلفِ بنفش، آبی، و زرد که بعضی از انواع آن مصرف دارویی دارد.〈 بنفشهٴ طبری: (زیستشناسی) نوعی بنفشۀ خودرو که در مازندران و ...
-
دیو
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [پهلوی: dév] div ۱. موجود خیالی و افسانهای که هیکل او شبیه انسان اما بسیار تنومند و زشت و مهیب و دارای شاخ و دم بوده.۲. [قدیمی، مجاز] موجود گمراهکننده و بدکار نظیر شیطان.۳. [قدیمی] مردان قویهیکل و دلاور. Δ مراد از دیوهای مازندران مردان ...