کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
لنگه پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجوی دقیق
-
لنگه
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [عامیانه] lenge ۱. [مقابلِ جفت] فرد.۲. یک نیمۀ باری که بر ستور گذاشته میشود.۳. چیزی که جفت یا دو قسمت داشته باشد.
-
جستوجو در متن
-
عدل
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [عربی: عِدل، جمع: عُدول] 'adl ۱. مثل و نظیر.۲. مثل و مانند چیزی در وزن.۳. یک لنگه از دو لنگۀ بار.۴. جوال.
-
مصراع
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [عربی، جمع: مصاریع] ‹مصرع› mesrā' ۱. (ادبی) یک نیمه از یک بیت شعر.۲. [قدیمی] یک لنگۀ در.
-
تا
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) tā ۱. لنگه؛ نظیر؛ مانند: هر دونفرشان تای هم هستند؛ بداخلاق و پرادعا.۲. نیمۀ بار.
-
رزمه
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [عربی: رِزمَة] [قدیمی] rezme بقچۀ لباس؛ بستۀ رخت؛ پشتوارۀ جامه؛ لنگۀ بارقماش.
-
هم تنگ
فرهنگ فارسی عمید
(صفت) [مرکب از هم (پیشوند) + تنگ (= لنگۀ بار)] [قدیمی] hamtang ۱. هریک از دو لنگۀ بار که با هم برابر و هموزن است.۲. [مجاز] همسنگ؛ هموزن؛ برابر.
-
لنگ
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) leng ۱. (زیستشناسی) یک پای انسان از بیخ ران تا سر انگشتان.۲. نیمی از بار.۳. یکی از چیزی که جفت باشد، مانند لنگۀ کفش، لنگۀ جوراب.〈 لنگ کردن: (مصدر متعدی) (ورزش) در کُشتی، پای خود را به پای حریف بند کردن و او را به زمین زدن.
-
تملیت
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) ‹تنبلیت› [قدیمی] tamlit ۱. سر بار.۲. یک لنگه از بار.۳. بار کوچکی که بر پشت استر یا الاغ بگذارند و بر آن سوار شوند.
-
بلغنده
فرهنگ فارسی عمید
(صفت) ‹بلغند، بلغده، بلغد› [قدیمی] bolqonde ۱. ویژگی چیزهایی که روی هم نهاده شده است؛ تودهشده.۲. بسته.۳. (اسم) بستۀ قماش؛ بقچه؛ رزمه: ◻︎ راه باید برید و رنج کشید / کیسه باید گشاد و بلغنده (سوزنی: ۸۷).۴. (اسم) لنگۀ بار.
-
لت
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) lat ۱. لنگۀ دروپنجره.۲. ورق کاغذ.۳. [قدیمی] تکهو پارۀ چیزی.〈 لتلت: پارهپاره.〈 لتوپار: [عامیانه] پارهپاره؛ تکهتکه.
-
سربار
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [عامیانه] sarbār ۱. ‹سرباری› لنگۀ بار یا بستهای که بالای بار حیوان بارکش بگذارند.۲. [مجاز] کسی که هزینۀ زندگی یا کار و زحمت خود را به گردن کس دیگر بیندازد.〈 سربار شدن: (مصدر لازم) [عامیانه، مجاز]۱. باعث زحمت شدن.۲. بر خرج و زحمت و محنت کس...
-
بسته
فرهنگ فارسی عمید
(صفت مفعولی) [پهلوی: bastak] baste ۱. منجمد؛ فسرده.۲. سفتشده.۳. بندشده.۴. پیوسته به چیزی یا جایی.۵. کسی که با دیگری خویشی و قرابت دارد؛ خویش.۶. (اسم) لنگۀ بار، بقچه، و کیسه که در آن چیزی گذارده یا پیچیده باشند.۷. گرهخورده.۸. تعطیل: مغازهها بسته بو...
-
تنگ
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) tang ۱. تسمه یا نواری پهن که به کمر اسب یا الاغ میبندند.۲. هرچیزی که چیز دیگر را با آن بفشارند و زیر فشار قرار بدهند، مانند قید صحافی.۳. بار.۴. [قدیمی] یک لنگه بار.۵. [قدیمی] جوال.۶. [قدیمی] بار و خروار از چیزی: ◻︎ دراین میانه فزون دارد از هزا...