کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
قلم کشیدن بر روی پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
واژههای مشابه
-
قلم تراش
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [معرب. فارسی] qalamtarāš چاقوی کوچکی که با آن سر قلم را میتراشند.
-
قلم دیده
فرهنگ فارسی عمید
(اسم، صفت) [معرب. فارسی] [قدیمی، مجاز] qalamdide آنچه با قلم نوشته شده: ◻︎ نظامی که در رشته گوهر کشید / قلمدیدهها را قلم درکشید (نظامی۵: ۷۶۳).
-
قلم زن
فرهنگ فارسی عمید
(اسم، صفت) [معرب. فارسی] qalamzan ۱. نویسنده.۲. نقاش.۳. حکاک.
-
قلم مو
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [معرب. فارسی] qalammu قلمی که در سر آن دستۀ کوچکی از مو یا الیاف قرار دارد.
-
سیاه قلم
فرهنگ فارسی عمید
(اسم، صفت) [فارسی. عربی] (هنر) siyāhqalam در نقاشی، تصویری که با مداد یا مرکّب سیاه کشیده شده و رنگآمیزی نداشته باشد.
-
صاحب قلم
فرهنگ فارسی عمید
(اسم، صفت) [عربی] [مجاز] sāhebqalam نویسنده.
-
یک قلم
فرهنگ فارسی عمید
(قید) [فارسی. عربی] [مجاز] yekqalam کلاً؛ جملگی؛ همگی.
-
جستوجو در متن
-
اتو
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [روسی] 'otu وسیلهای فلزی که با برق یا زغال گرم میشود و با آن چروکهای لباس یا پارچه را برطرف میکنند.〈 اتو زدن (کردن، کشیدن): (مصدر متعدی) کشیدن اتوی داغ بر روی جامه یا پارچه که چروکهای آن هموار شود.
-
هنجیدن
فرهنگ فارسی عمید
(مصدر متعدی) [پهلوی: hanĵītan] [قدیمی] hanjidan کشیدن؛ برکشیدن؛ بیرون کشیدن؛ برآوردن.〈 برهنجیدن: (مصدر متعدی) [قدیمی] کشیدن؛ گستردن: ◻︎ چنانکه مرغ هوا پر و بال برهنجد / تو بر خلایق بر پر مردمی برهنج (ابوشکور: شاعران بیدیوان: ۸۴).
-
سیم
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [پهلوی: asīm] sim ۱. (برق) یک یا چند رشتۀ باریک و بلند ساختهشده از فلزی با رسانایی بالا که برای انتقال برق یا سیگنالهای الکتریکی به کار میرود: سیم برق، سیم تلفن.۲. (شیمی) = نقره۳. (موسیقی) رشتۀ نازک فلزی که روی بعضی آلات موسیقی، مانند تار و ...
-
رنج
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [پهلوی: ranĵ] ranj ۱. حالت ناخوشایند در انسان یا حیوان بر اثر درد، خستگی، و مانند آن.۲. [قدیمی] بیماری؛ مرض.۳. [قدیمی] صدمه؛ ضربه؛ آسیب.۴. [قدیمی] زحمت؛ سختی و مشقت ناشی از کاروکوشش: ◻︎ نهگشت زمانه بفرسایدش / نه آن رنج و تیمار بگزایدش (فردوسی...
-
بو
فرهنگ فارسی عمید
(بن مضارعِ بوییدن) [پهلوی: bōy] ‹بوی› bu ۱. = بوییدن۲. (اسم) آنچه بهوسیلۀ بینی و قوۀ شامه احساس میشود؛ رایحه.۳. (اسم) [مجاز] اثر.۴. (اسم) [قدیمی، مجاز] امید.〈 بو برداشتن: (مصدر لازم) [قدیمی] بو گرفتن؛ بوناک شدن.〈 بو بردن: (مصدر لازم)۱. اح...
-
خرخر
فرهنگ فارسی عمید
(اسم صوت) xerxer صدای ناصاف و گوشخراش، مثل صدایی که از کشیدن یک تکهسنگ آهن یا چوب بر روی چیز دیگر بلند شود.
-
خزیدن
فرهنگ فارسی عمید
(مصدر لازم) xazidan ۱. حرکت کردن با کشیدن بدن بر روی زمین.۲. آهسته حرکت کردن و به جایی وارد شدن.