کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
قرص پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجوی دقیق
-
قرص
فرهنگ فارسی عمید
(صفت) [؟] qors ۱. محکم؛ سخت.۲. آسوده؛ راحت.
-
قرص
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [عربی، جمع: اُقراص و قِراص و قِرَصَة] qors ۱. (پزشکی) نوعی داروی خوراکی جامد که در شکلها و اندازههای مختلف و با خواص متفاوت عرضه میشود.۲. گردۀ نان؛ کلیچه؛ گرده.۳. هر چیز گرد: قرص خورشید، قرص ماه.〈 قرص کمر: (زیستشناسی) دانهای پهن و قهو...
-
واژههای همآوا
-
غرس
فرهنگ فارسی عمید
(اسم مصدر) [عربی] کاشتن درخت و نهال. qars 〈 غرس کردن: (مصدر متعدی) = غَرْس
-
غرس
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) ‹غرش› [قدیمی] qar[a]s خشم؛ غضب؛ تندی؛ تندخویی: ◻︎ گرنه بدبختمی مرا که فگند / به یکی جافجاف زودغرس؟ (رودکی: ۵۰۳).
-
جستوجو در متن
-
کلیچه
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [قدیمی] količe ۱. = کلوچه۲. قرص نان؛ گردۀ نان.۳. [مجاز] قرص آفتاب.
-
دراژه
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [فرانسوی: dragé] derāže ۱. (پزشکی) نوعی قرص با روکشی از مواد قندی.۲. نوعی شکلات پوششدار شبیه قرص.
-
کسوف
فرهنگ فارسی عمید
(اسم مصدر) [عربی، مقابلِ خسوف] (نجوم) kosuf گرفته شدن آفتاب؛ تاریک شدن قرص خورشید به هنگام قرار گرفتن ماه میان خورشید و زمین.
-
لیلةالبدر
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [عربی: لَیلةالبدر] [قدیمی] leylatolbadr شب چهاردهم ماه قمری که قرص و نور ماه به کمال میرسد.
-
حب
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [عربی: حبّ، جمع: حُبُوب] hab[b] ۱. واحد شمارش برخی چیزهای کوچک.۲. دانۀ گیاهان؛ بذر.۳. (پزشکی) [منسوخ] قرص.
-
وابسته
فرهنگ فارسی عمید
(صفت) vābaste ۱. ویژگی آنچه مربوط و متعلق به چیز دیگر است؛ مرتبط.۲. (اسم) خویش؛ نزدیک؛ فامیل.۳. نیازمند؛ بسته: زندگی او وابسته به آن قرص بود.
-
هاله
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [عربی: هالَة] hāle ۱. (نجوم) دایرۀ روشن که گاهی گرداگرد قرص ماه ظاهر میشود؛ شایورد؛ شادورد؛ شاهورد.۲. حلقۀ نورانی که در اطراف چیزی دیده میشود.
-
بهرمان
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [معرب، مٲخوذ از فارسی: بهرامه] ‹بهرامن، بهرمن› [قدیمی] bahramān ۱. یاقوت سرخ: ◻︎ نور مه از خار کند سرخگل / قرصِخور از سنگ کند بهرمان (خاقانی: ۳۴۴).۲. پارچۀ ابریشمی رنگین.
-
بیت الشرف
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [عربی: بَیتالشّرف] (نجوم) beyytoššaraf هریک از خانههایی که شرف سیارهای در آن است، مانندِ حَمَل که شرف آفتاب در آن است: ◻︎ یعنی که قرص خورشید از حوت در حمل شد / کرد اعتدال بر وی بیتالشرف مقرر (خاقانی: ۱۹۱).