کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
قابل قیاس پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجو در متن
-
قیاسی
فرهنگ فارسی عمید
(صفت نسبی، منسوب به قیاس) [عربی. فارسی] qiyāsi آنچه به حسب قیاس باشد؛ امری یا مطلبی که از روی قیاس استنباط شود.
-
قیاس
فرهنگ فارسی عمید
(اسم مصدر) [عربی] qiyās ۱. برسی چیزی با روی چیز دیگر از روی مشابهت؛ سنجش؛ مقایسه.۲. اندازهگیری.۳. گمان.۴. (اسم) اندازه.〈 قیاس معالفارق: قیاس کردن چیزی با چیز دیگر بیآنکه مناسبت و اشتراکی میان آن دو باشد.
-
بی قیاس
فرهنگ فارسی عمید
(صفت) [فارسی. عربی] biqiyās بیاندازه؛ بیشمار؛ بیکران.
-
صاحب قیاس
فرهنگ فارسی عمید
(اسم، صفت) [عربی] [قدیمی، مجاز] sāhebqiyās صاحبرٲی؛ صاحبنظر.
-
بالفرض
فرهنگ فارسی عمید
(قید) [عربی] belfarz فرضاً؛ از روی فرض و گمان؛ بهطور قیاس و پندار.
-
بالنسبه
فرهنگ فارسی عمید
(قید) [عربی: بالنسبَة] bennesbe نسبتاً؛ بهطور نسبت؛ بهطور قیاس با نظایر خود.
-
روشن قیاس
فرهنگ فارسی عمید
(صفت) [فارسی. عربی] [قدیمی، مجاز] ro[w]šanqiyās زیرک؛ تیزفهم؛ بافراست.
-
جادوانه
فرهنگ فارسی عمید
(صفت) [مجاز] jādo(u)vāne بسیارزیبا: ◻︎ قیاس کردم و آن چشم جادوانهٴ مست / هزار ساحر چون سامریش در گله بود (حافظ: ۴۳۲).
-
اصحاب
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [عربی، جمعِ صاحب] 'ashāb ۱. = صاحب۲. [قدیمی] یاران.〈 اصحاب رٲی (قیاس): اصحاب ابوحنیفه نعمانبن ثابت که دربارۀ مسائلی که اثر یا حدیثی دربارۀ آن وجود نداشت به رٲی خود و قیاس رجوع میکردند.〈 اصحاب شمال: در روایات، بدکارانی که در روز ...
-
استحسان
فرهنگ فارسی عمید
(اسم مصدر) [عربی] 'estehsān ۱. (فقه) ترک کردن قیاس بهوسیلۀ فقیه یا قاضی و اختیار کردن آنچه برای مردم آسانتر است.۲. [قدیمی] نیکو شمردن؛ ستودن.
-
لشکرشناس
فرهنگ فارسی عمید
(صفت) [قدیمی] laškaršenās آنکه افراد لشکر را بشناسد و تعداد آنها را بداند: ◻︎ سپاهی نه چندان که لشکرشناس / بهاندازۀ آن رساند قیاس (نظامی۵: ۹۶۳).
-
گول
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [ترکی] [قدیمی] gul جایی که آب کمی در آن ایستاده باشد؛ تالاب؛ حوض: ◻︎ گولی تو از قیاس که گر برکشد کسی / یک کوزه آب از او به زمان تیرهگون شود (عنصری: ۳۳۰).
-
مزاج شناس
فرهنگ فارسی عمید
(صفت) [عربی. فارسی] [قدیمی] me(a)zājšenās آنکه به مزاج و طبیعت و اخلاق دیگران آشنا باشد؛ مزاجدان: ◻︎ انجم چرخ را مزاجشناس / طبعها را به هم گرفته قیاس (نظامی۴: ۶۵۸).
-
منطق الطیر
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [عربی: منطقالطَّیر] [قدیمی] manteqotteyr ۱. زبان مرغان.۲. [مجاز] قدرت ارتباط با موجودات: ◻︎ منطقالطیری بهصوت آموختی / صد قیاس و صد هوس افروختی (مولوی: ۱۷۱).
-
سفسطه
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [عربی: سَفسَطَة و سِفسِطَة، معرب، مٲخوذ از یونانی، جمع: سفسطیات] safsate استدلال و قیاس باطل و مغالطه برای دگرگون نشان دادن حقایق؛ انکار حسیات و بدیهیات.