کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
فلان پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجوی دقیق
-
فلان
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [عربی: فُلان] fo(e)lān برای اشاره به شخص، جا، یا هرچیز مبهم به کار میرود؛ بهمان؛ فلانی: ◻︎ خیری کن ای فلان و غنیمت شمار عمر / زآن پیشتر که بانگ برآید فلان نماند (سعدی: ۵۹).
-
جستوجو در متن
-
فلانه
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [عربی: فُلانَة، مؤنثِ فُلان] [قدیمی] fo(e)lāne = فلان
-
باستار
فرهنگ فارسی عمید
(ضمیر) [قدیمی] bāstār اشاره به شخص یا چیز مجهول و غیرمعلوم؛ فلان.〈 باستار و بیستار: [قدیمی] فلان و بهمان.
-
بهمان
فرهنگ فارسی عمید
(ضمیر) ‹باهمان› bahmān برای اشاره به یک شخص یا چیز مجهول و غیرمعلوم به کار میرود؛ فلان: فلانوبهمان.
-
بیستار
فرهنگ فارسی عمید
(ضمیر، تابع) ‹بیسار› bistār اشاره به یک شخص یا یک چیز مجهول و غیرمعلوم؛ فلان.
-
عنعنه
فرهنگ فارسی عمید
(اسم مصدر) [عربی: عنعنَة] 'an'ane ۱. همزه را مانند عین تلفظ کردن چنانکه بهجای «اَنَّ» «عَنَّ» تلفظ کنند.۲. کلمۀ «عنفلان» را در روایت تکرار کردن؛ نقل حدیث یا روایت از قول چند تن به ترتیب، چنانکه گویند روایت کرد فلان از فلان.۳. شرح و بیان ...
-
شش طاق
فرهنگ فارسی عمید
(اسم)[فارسی. معرب] (ریاضی) [قدیمی] šeštāq خیمۀ بزرگ ششگوشه؛ نوعی خیمه؛ سراپرده؛ ششخان: ◻︎ فلان ششطاق دیبا را برون بر / بزن با طاق این ایوان برابر (نظامی۲: ۲۵۷).
-
توغ
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) ‹تاغ، تاخ› (زیستشناسی) tuq, to[w]q = تاخ: ◻︎ گویی همچون فلان شدم نه همانا / هرگز چون عود کی تواند شد توغ (منجیک: شاعران بیدیوان: ۲۳۴).
-
شخشیدن
فرهنگ فارسی عمید
(مصدر لازم) [قدیمی] šaxšidan لخشیدن؛ لغزیدن؛ لیز خوردن: ◻︎ قول فلان و فلان تو را نکند سود / گرت بشخشد قدم ز پایهٴ ایمان (ناصرخسرو: ۴۴۹)، ◻︎ یکی بهره را بر سه بهر است بخش / تو هم بر سه بهر ایچ برتر مشخش (ابوشکور: لغتنامه: شخیدن).
-
غنیمت
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [عربی: غنیمَة، جمع: غنائم] qanimat ۱. آنچه در جنگ بهزور از دشمن گرفته شود.۲. آنچه بیرنج و زحمت بهدست آید.〈 غنیمت داشتن: (مصدر متعدی) [قدیمی، مجاز] = 〈 غنیمت شمردن〈 غنیمت دانستن: (مصدر متعدی) [مجاز] = 〈 غنیمت شمردن: ◻︎ صاح...
-
دوستکامی
فرهنگ فارسی عمید
(حاصل مصدر) ‹دوزکومی› [قدیمی] dustkāmi ۱. بادهگساری و نشاط با دوستان.۲. (اسم) بادهای که با یار و دوست یا به یاد دوستان بنوشند؛ پیالۀ شراب که به کسی دهند تا به شادی و کامرانی فلان دوست بنوشد.۳. (اسم) ظرف بزرگ مسی پایهدار که در آن آب یا شربت میریز...
-
بن
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [پهلوی: bun و būn] ‹بنست، بنه، بون› bon ۱. بیخ؛ بنیاد؛ بیخ چیزی.۲. پایان.۳. درخت (در ترکیب با نام میوه): آلوبُن، بادامبُن، خرمابُن.〈 از بن: (قید) از ریشه؛ از بیخ؛ از اصل.〈 از بن دندان: [قدیمی، مجاز]۱. به میل و رضا و رغبت.۲. از ته دل ...