کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
غير مرتب پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
واژههای مشابه
-
غیر
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [عربی: غَیر] qeyr ۱. [جمع: اغیار] دیگر.۲. کس دیگر؛ بیگانه.۳. ادات سلب؛ نا (در ترکیب با کلمۀ دیگر): غیرارادی، غیرجایز، غیرخالص، غیررسمی، غیرطبیعی، غیرعادی، غیرعمد، غیرلازم، غیرمٲ کول، غیرمتعظ، غیرمسئول، غیرملفوظ، غیرممکن.〈 غیرِ: (حرف اضافه)...
-
جستوجو در متن
-
مرتب
فرهنگ فارسی عمید
(صفت) [عربی] morattab ۱. آنچه اجزای آن در جای خود گذاشته شده؛ بانظم.۲. (قید) دائماً؛ همیشه.۳. منسجم؛ استوار.۴. (اسم، صفت) [قدیمی] آنکه راتبه و مواجب میگرفته است.〈 مرتب کردن (ساختن): (مصدر متعدی) نظموترتیب دادن.
-
بچم
فرهنگ فارسی عمید
(صفت) ‹باچم› [قدیمی] bečam بانظموقاعده؛ بهنظام؛ آراسته؛ مرتب.
-
متناسق
فرهنگ فارسی عمید
(صفت) [عربی] [قدیمی] motanāseq آراسته؛ با نسق و نظم؛ مرتب.
-
مناظم
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [عربی، جمعِ منظم] [قدیمی] manāzem شیوۀ جریان مرتب کارها؛ قاعده.
-
منساق
فرهنگ فارسی عمید
(اسم، صفت) [عربی] [قدیمی] monsāq مرتب؛ یکروش.
-
منظم
فرهنگ فارسی عمید
(صفت) [عربی] monazzam با نظموترتیب؛ آراسته و مرتب.
-
باسلیقه
فرهنگ فارسی عمید
(صفت) [فارسی. عربی] bāsaliqe باذوق؛ کسیکه کارهایش آراسته، مرتب، و خوشایند است.
-
بسامان
فرهنگ فارسی عمید
(صفت) besāmān ۱. خوب؛ نیکو.۲. مرتب؛ با نظم و آراستگی.
-
مرصع خوانی
فرهنگ فارسی عمید
(حاصل مصدر) [عربی. فارسی] [مجاز] morassa'xāni سخنان مرتب و آراسته گفتن.
-
منضد
فرهنگ فارسی عمید
(صفت) [عربی] [قدیمی] monazzad ۱. بر یکدیگر چیدهشده.۲. منظم و مرتب.
-
شیک پوش
فرهنگ فارسی عمید
(صفت فاعلی) [فرانسوی. فارسی] šikpuš ویژگی کسی که همواره لباس مرتب و خوشدوخت میپوشد.
-
جور
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) jur ۱. گونه؛ نوع.۲. (صفت) [مقابلِ ناجور] دارای نظموترتیب و بسامان.۳. (صفت) دارای هماهنگی یا سازگاری.〈 جور شدن: (مصدر لازم)۱. فراهم و آماده شدن.۲. مرتب و هماهنگ شدن.〈 جور کردن: (مصدر متعدی)۱. فراهم و آماده کردن.۲. مرتب و هماهنگ کردن.
-
آراسته
فرهنگ فارسی عمید
(صفت) ‹آرسته› 'ārāste ۱. زینتدادهشده.۲. پاکسرشت: جوان آراسته.۳. [قدیمی] مرتب؛ منظم.