کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
غير متحرک پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
واژههای مشابه
-
غیر
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [عربی: غَیر] qeyr ۱. [جمع: اغیار] دیگر.۲. کس دیگر؛ بیگانه.۳. ادات سلب؛ نا (در ترکیب با کلمۀ دیگر): غیرارادی، غیرجایز، غیرخالص، غیررسمی، غیرطبیعی، غیرعادی، غیرعمد، غیرلازم، غیرمٲ کول، غیرمتعظ، غیرمسئول، غیرملفوظ، غیرممکن.〈 غیرِ: (حرف اضافه)...
-
جستوجو در متن
-
متحرک
فرهنگ فارسی عمید
(صفت) [عربی: متَحرّک] mote(a)harrek ۱. دارای حرکت؛ حرکتکننده؛ جنبنده.۲. (ادبی) [مقابلِ ساکن] ویژگی حرفی که با مصوت ادا شود.
-
کشکک
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) ‹کشگک› (زیستشناسی) kaškak استخوانی مدور و متحرک که در سر زانو قرار دارد.
-
بوش
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [فرانسوی: bouche] [قدیمی] buš قطعۀ متحرک یا ثابت توخالی که میله یا محور در آن میچرخد.
-
مدوز
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [فرانسوی: méduse] (زیستشناسی) meduz نوعی جاندار مرجانی متحرک شبیه چتر دستهکوتاه که چند بازوی دراز از آن آویزان است؛ چتر دریایی.
-
متدارک
فرهنگ فارسی عمید
(صفت) [عربی: متَدارک] (ادبی) mote(a)dārek قافیهای که دو حرف متحرک و یک ساکن داشته باشد، مانندِ «زَنَد» و «کُنَد».
-
متکاوس
فرهنگ فارسی عمید
(اسم، صفت) [عربی] (ادبی) motakāves قافیهای که در آن چهار حرف متحرک پس از آخرین حرف ساکن آمده باشد.
-
سبب
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [عربی، جمع: اسباب] sabab ۱. وسیله؛ دستآویز.۲. علت؛ جهت.۳. طریق.۴. [قدیمی] پیوند و علاقۀ خویشی و قرابت.۵. (ادبی) در عروض، از ارکان شعر.〈 سبب ثقیل آوردن: (ادبی) در عروض، که عبارت است از دو حرف متحرک، مانند همه و رمه یا سَرِ و دِلِ.〈 سب...
-
وصل
فرهنگ فارسی عمید
(اسم مصدر) [عربی] vasl ۱. [مقابل هجر] = وصال۲. پیوند دادن دو یا چند چیز به یکدیگر.۳. پیوستن؛ مرتبط شدن.۴. (ادبی) در قافیه، حرفی که بیفاصله به رَوی میپیوندد و رَوی بهواسطۀ آن متحرک میشود، چنانکه در شعر زیر «یا» حرف وصل است و به سبب آن «را» که حرف...
-
استروبوسکپ
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [فرانسوی: stroboscope] (فیزیک) 'est[e]roboskop وسیلهای برای دیدن اجسام متحرک که آنها را ساکن جلوه میدهد و در آن بهویژه از روشنایی قطعووصلشونده برای ایجاد وقفهای موقت در دیدن استفاده میشود.
-
متراکب
فرهنگ فارسی عمید
(اسم، صفت) [عربی: متَراکب] (ادبی) [قدیمی] mote(a)rākeb قافیهای که در آن سه حرف متحرک با هم جمع شود، مانندِ «شکند» و «فکند».
-
متواتر
فرهنگ فارسی عمید
(صفت) [عربی: متَواتر] mote(a)vāter ۱. پیدرپی؛ ازپیهمپیاپیآینده.۲. (ادبی) در عروض، قافیهای که میان دو حرف ساکن آن یک حرف متحرک باشد، مانند مارا و یارا.
-
تنخواه گردان
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) tanxāhgardān پولی که در صندوق اداره یا بنگاهی بگذارند تا در هنگام لزوم به مصرف خرید چیزهای ضروری یا هزینههای فوری برسد؛ اعتبار متحرک.
-
عقل
فرهنگ فارسی عمید
(اسم مصدر) [عربی] 'aql ۱. (ادبی) در عروض، انداختن لام متحرک از مفاعلتن که تبدیل به مفاعلن شود.۲. [قدیمی] بستن و بند کردن.۳. [قدیمی] بستن بازو و پای شتر.