کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
نتایج زیر ناقص است. برای مشاهدهٔ موارد بیشتر روی دکمه کلیک نمایید. جستوجوی بیشتر
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
غير ضروري پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
حتمی
فرهنگ فارسی عمید
(صفت نسبی، منسوب به حتم) [عربی. فارسی] hatmi ۱. قطعی.۲. [قدیمی] واجب؛ لازم؛ بایسته؛ ضروری.
-
بایسته
فرهنگ فارسی عمید
(صفت فاعلی) [قدیمی] bāyeste واجب؛ لازم؛ ضروری؛ آنچه لازم و واجب باشد: ◻︎ ندارد پدر هیچ بایستهتر / ز فرزند شایسته شایستهتر (نظامی۵: ۷۸۰).
-
تنخواه گردان
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) tanxāhgardān پولی که در صندوق اداره یا بنگاهی بگذارند تا در هنگام لزوم به مصرف خرید چیزهای ضروری یا هزینههای فوری برسد؛ اعتبار متحرک.
-
ناگزرد
فرهنگ فارسی عمید
(صفت) [قدیمی] nāgozerd ناگزیر؛ ناچار؛ ضروری: ◻︎ باد همچون آسمان و آفتاب / در نظام کل وجودش ناگزرد (انوری: ۱۳۰).
-
برای
فرهنگ فارسی عمید
(حرف اضافه) barāye ۱. به منظورِ؛ با این هدف که.۲. به علتِ؛ به سببِ.۳. برای اختصاص دادن چیزی به کار میرود: این جعبه برای استفاده در مواقع ضروری است.۴. در ازایِ؛ در برابرِ.۵. نسبت به؛ به خاطرِ: برایش میمیرد.
-
ناگزیر
فرهنگ فارسی عمید
(صفت) ‹ناگزر› nāgozir ۱. آن چه یا آنکه وجود آن ضروری، یا چارهناپذیراست؛ ناچار؛ لابد؛ ناگزران.۲. آنکه در موقعیتی قرار گرفته که خروج از آن میسر نیست یا تنها یک راه در پیش رو دارد.۳. (قید) ار روی ناچاری.
-
اسمز
فرهنگ فارسی عمید
(اسم مصدر) [فرانسوی: osmose] ‹اسموز› (شیمی) 'osmoz عبور مایعات یا گازها از غشا برای حرکت از محیط کمغلظت به محیط غلیظتر. Δ یاختههای گیاهی و حیوانی با این عمل مواد ضروری برای ادامۀ زندگی خود را میگیرند و فضولاتی را که در داخل آنها جمع می...
-
اکسیژن
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [فرانسوی: oxygène] (شیمی) 'oksižen گازی بیرنگ، بیبو، و بیطعم که تقریباً یکپنجم حجم هوا را تشکیل میدهد و برای تنفس موجودات زنده ضروری است. در جوشکاری، طب، و صنعت به کار میرود و با همۀ عنصرهای شیمیایی جز گازهای نجیب ترکیب میشود.
-
لازم
فرهنگ فارسی عمید
(صفت) [عربی] lāzem ۱. واجب؛ ضروری.۲. (ادبی) در دستور زبان، فعلی که با فاعل معنای آن تمام میشود و نیازی به مفعول ندارد.۳. [قدیمی] پیوسته.۴. [قدیمی] ثابت؛ پایدار.〈 لازم آمدن: (مصدر لازم) واجب شدن.〈 لازم داشتن: (مصدر لازم) چیزی را خواستن و...
-
امکان
فرهنگ فارسی عمید
(اسم مصدر) [عربی] 'emkān ۱. ممکن بودن؛ میسر بودن.۲. قدرت؛ توانایی: ◻︎ کنونت که امکان گفتار هست / بگوی ای برادر به لطف و خوشی (سعدی: ۵۳).۳. [قدیمی] فرصت.۴. (فلسفه) [مقابلِ وجوب] چیزی که وجود یا عدم آن ضروری نباشد یعنی بود و نبودش یکسان باشد، مانند...
-
واجب
فرهنگ فارسی عمید
(صفت) [عربی] vājeb ۱. لازم؛ ضروری.۲. (فقه) آنچه بهجا آوردنش لازم باشد و ترک آن گناه و عِقاب داشتهباشد؛ بایا؛ بایست؛ بایسته.۳. (فلسفه) [مقابلِ ممکن] ویژگی موجودی که در وجود خود نیازمند علّتی نباشد.〈 واجب کفایی: (فقه) امری که هرگاه یک تن آن را ا...
-
فرض
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [عربی، جمع: فروض و فِراض] farz ۱. آنچه به عنوان واقعیت موجود پذیرفته میشود تا درستی یا نادرستی آن بعداً معلوم شود.۲. فرضیه.۳. (اسم مصدر) تصور.۴. (صفت) واجب.۵. (اسم، صفت) امر لازم و ضروری.۶. آنچه خداوند بر انسان واجب کرده؛فریضه.۷. [قدیمی] نوعی ...
-
عالم
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [عربی، جمع: عوالم] 'ālam ۱. دنیا و آنچه در آن است؛ جهان؛ گیتی.٢. [مجاز] خَلق.٣. [قدیمی] روزگار.〈 عالم آخرت: [مقابل ِدنیا] جهان دیگر؛ آن جهان.〈 عالم امر: (فلسفه) عالم ملائکه؛ عالم ملکوت.〈 عالم امکان: (فلسفه) آنچه غیر از ذات خ...
-
دست
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [پهلوی: dast، جمع: دستان] dast ۱. (زیستشناسی) عضوی از بدن انسان از شانه تا سرانگشتان.۲. عضوی از بدن انسان از سرانگشتان تا مچ: ◻︎ گرفتش دست و یکسو برد از آن پیش / حکایت کرد با او قصهٴ خویش (نظامی۲: ۲۴۸).۳. (زیستشناسی) هریک از دو پای جلو چهارپ...