کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
عیش کردن پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
واژههای مشابه
-
فراخ عیش
فرهنگ فارسی عمید
(صفت) [فارسی. عربی] [قدیمی، مجاز] farāx'e(a)yš آنکه در رفاه و آسایش زندگی میکند؛ فراخروزی.
-
جستوجو در متن
-
تنغیص
فرهنگ فارسی عمید
(اسم مصدر) [عربی] [قدیمی] tanqis مکدر ساختن عیش؛ تیره کردن و برهم زدن عیش کسی.
-
چرچر
فرهنگ فارسی عمید
(اسم مصدر) [عامیانه] čarčar ۱. خوشی.۲. خوشخوراکی.۳. آمادگی اسباب عیش و خوشی.〈 چرچر کردن: (مصدر لازم) [عامیانه]۱. خوش چریدن؛ خوب خوردن و خوش بودن.۲. مالی پیدا کردن و با آن به عیش و خوشی گذرانیدن.
-
صفا
فرهنگ فارسی عمید
(اسم مصدر) [عربی: صفاء] safā ۱. صمیمیت؛ یکرنگی.۲. پاک، روشن، و خالص شدن.۳. [عامیانه] تفریح.٤. خوشی و خرمی.٥. (اسم) (موسیقی) گوشهای در دستگاه شور.٦. [قدیمی] پاکی؛ پاکیزگی.٧. [قدیمی] روشنی.〈 صفا دادن: (مصدر متعدی)۱. زدودن چیزی و به آن جلا و رونق...
-
تفسیر
فرهنگ فارسی عمید
(اسم مصدر) [عربی، جمع: تَفاسیر] tafsir ۱. معنی کلامی را بیان کردن؛ واضح و آشکار ساختن معنی سخن.۲. شرح و بیان.۳. (ادبی) در بدیع، بیان کردن مضمونی در الفاظ فشرده و پوشیده و بعد به شرح آن پرداختن، مانند این شعر: به کردار دل و عیش و سرشک و جسم من داری /...
-
دنیا
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [عربی] donyā ۱. [مقابلِ آخرت] زندگانی حاضر؛ جهانی که در آن هستیم.۲. (نجوم) کرۀ زمین.۳. جهان؛ گیتی؛ کهنبوم؛ کهندز.〈 دنیا خوردن: (مصدر لازم) [قدیمی، مجاز] بهره بردن از مال و ثروت و نعمتهای دنیا؛ عیشونوش کردن: دنیا دیدن به از دنیا خوردن...
-
کام
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) kām ۱. خواستۀ دل؛ آرزو.۲. [قدیمی] خواست؛ مقصود؛ اراده: ◻︎ بدو گفت خسرو که نام تو چیست / کجا رفت خواهی و کام تو چیست (فردوسی۲: ۵/۲۶۴۰).۳. [قدیمی] لذت؛ خوشی؛ تنعم.۴. [قدیمی] قدرت؛ توانایی: ◻︎ وزاوی است پیروزی و هم شکست / بهنیک و بهبد زو بُوَد ک...
-
شاخ
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [پهلوی: šāx] šāx ۱. (زیستشناسی) شاخه و ترکهای که از تنۀ درخت میروید.۲. (زیستشناسی) جسمی شبیه استخوان که در سر برخی حیوانات مانند گوسفند، بز، گاو، گوزن، و آهو میروید.۳. [قدیمی] چاک.۴. [قدیمی، مجاز] پاره؛ حصه؛ قطعه.۵. [قدیمی] ظرفی که در آن ش...