کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
علت قریب پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
واژههای مشابه
-
علت العلل
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [عربی: علةالعلل] 'ellatol'elal ۱. علت علتها؛ سبب اصلی.۲. خداوند.
-
جستوجو در متن
-
اقربا
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [عربی: اقرباء، جمعِ قَریب] 'aqre(a)bā = قریب
-
عن قریب
فرهنگ فارسی عمید
(قید) [عربی] 'anqarib بهزودی؛ به همین زودی؛ به همین نزدیکی؛ زود باشد که.
-
قریب الوقوع
فرهنگ فارسی عمید
(صفت) [عربی] qaribolvoqu' آنچه هنگام اتفاق افتادن آن نزدیک است.
-
دانی
فرهنگ فارسی عمید
(صفت) [عربی] dāni ۱. [مقابلِ عالی] پست و فرومایه.۲. [مقابلِ قاصی] قریب؛ نزدیک.
-
اوقیه
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [عربی: اَوقیَة] ‹وقیه› [قدیمی] 'o[w]qiye جزئی از رطل؛ یکدوازدهم رطل؛ قریب ۷ مثقال.
-
غزات
فرهنگ فارسی عمید
(اسم مصدر) [عربی: غزاة] [قدیمی] qazāt = غزا: ◻︎ به یک غزات قریب هزار پیل آورد / وزآن گرفته به یک حمله سیصدوپنجاه (فرخی: ۳۴۳).
-
قریب العهد
فرهنگ فارسی عمید
(صفت) [عربی] [قدیمی] qaribol'ahd ویژگی کسی که دوران حیاتش به زمان خاصی نزدیک است.
-
قریب
فرهنگ فارسی عمید
(اسم، صفت) [عربی، جمع: اَقرِباء] qarib ۱. [مقابلِ بعید] نزدیک.۲. (ادبی) در عروض، یکی از بحور شعر بر وزن «مفاعیلن مفاعیلن فاعلاتن».۳. [قدیمی] خویش؛ خویشاوند.
-
بحر
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [عربی، جمع: بُحُور و بِحار] bahr ۱. دریا.۲. (ادبی) وزن شعر؛ مقیاس اوزان عروضی. Δ تعداد بحور شعر نوزده است: طویل، مدید، بسیط، وافر، کامل، هزج، رجز، رمل، منسرح، مضارع، مقتضب، مجتث، سریع، جدید، قریب، خفیف، مشاکل، تقارب (متقارب)، و تدارک (متد...
-
تمساح
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [عربی، جمع: تماسح و تماسیح] (زیستشناسی) temsāh خزندهای شبیه سوسمار با چهار دستوپای کوتاه و پردهدار و دم دراز. درازی بدنش به ده متر میرسد. دهانش فراخ و در فکین بالا و پایین خود قریب ۹۰ دندان دارد. در آب شنا میکند اما نمیتواند همیشه زیر آب...
-
پولاد
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [پهلوی: pūlāft] pulād ۱. فلزی بسیارسخت و شکننده مرکب از آهن و قریب ۲% کربن. در ۱۳۰۰ تا ۱۴۰۰ درجه حرارت ذوب میشود. برای ساختن فنر، کارد، شمشیر، و چیزهای دیگر به کار میرود؛ فولاد.۲. [قدیمی] گرز.۳. [قدیمی] شمشیر.〈 پولاد هندی: [قدیمی، مجاز] ...
-
مقلوب
فرهنگ فارسی عمید
(صفت) [عربی] maqlub ۱. وارونهشده؛ برگردانیدهشده.۲. (ادبی) در بدیع، شعر یا سخنی که در آن کلمات مقدّم و مؤخّر شده یا کلماتی مانند رگ و گر، رقیب و قریب، شارع و شاعر، جادوانه و جاودانه، ابدا و ادبا، و امثال اینها به کار برده شده باشد، مانند این شعر:...
-
درهم
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [معرب، مٲخوذ از یونانی، جمع: دِراهِم] ‹درهام› derham ۱. واحد پول کشور امارات متحدۀ عربی.۲. [قدیمی] سکۀ نقره.۳. [قدیمی] واحد پول از اوایل اسلام تا دورۀ مغول.۴. [قدیمی] واحد اندازهگیری وزن با مقدارهای متفاوت.۵. [قدیمی] پول نقد؛ سکه.〈 درهم ...