کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
عاشق و معشوق پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
واژههای مشابه
-
عاشق با
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [عربی. فارسی] ‹عاشقوا› [قدیمی] 'āšeqbā خوراکی که در آن سرکه یا آبلیمو میریزند؛ آش ترش؛ آش سرکه.
-
عاشق باره
فرهنگ فارسی عمید
(صفت) [عربی. فارسی] 'āšeqbāre عاشقدوست؛ عاشقپرست.
-
عاشق پیشه
فرهنگ فارسی عمید
(صفت) [عربی. فارسی] 'āšeqpiše ویژگی کسی که کارش عشقورزی است.
-
عاشق وش
فرهنگ فارسی عمید
(صفت) [عربی. فارسی] 'āšeqvaš عاشقمانند؛ مانند عاشق؛ همانند عاشق.
-
جستوجو در متن
-
نظربازی
فرهنگ فارسی عمید
(حاصل مصدر) [عربی. فارسی] nazarbāzi ۱. نگریستن به چهرۀ زیبارویان؛ عمل نظرباز؛ چشمچرانی.۲. نگاه کردن عاشق و معشوق به هم: ◻︎ کمال دلبری وحسن در نظربازی است / به شیوۀ نظر از نادران دوران باش (حافظ: ۵۵۲).
-
غالیدن
فرهنگ فارسی عمید
(مصدر لازم) [قدیمی] qālidan ۱. غلتیدن: ◻︎ روز و شب در نعمتش غالیدن است / پس ز کفران هر نفس نالیدن است (مولوی: لغتنامه: غالیدن).۲. (مصدر متعدی) از یک پهلو به پهلوی دیگر گردانیدن؛ غلتانیدن: ◻︎ آهو مر جفت را بغالد بر خوید / عاشق معشوق را به باغ بغالید ...
-
پاک باز
فرهنگ فارسی عمید
(صفت فاعلی) [مجاز] pākbāz ۱. پاکباخته.۲. کسی که در قمار تمام دارایی خود را ببازد.۳. [مجاز] کسی که با نظر پاک به معشوق خود مینگرد؛ عاشق صادق.۴. شخص وارسته، زاهد، و تارک دنیا: ◻︎ تمنی کند عارف پاکباز / به دریوزه از خویشتن ترک آز (سعدی۱: ۵۶).
-
سرانداز
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) sar[']andāz ۱. کناره یا قالیچهای که بالای اتاق بر سر فرشهای دیگر پهن کنند.۲. [قدیمی] پارچهای که زنان روی سر خود میاندازند.۳. [قدیمی] چوب بلند و ستبر که روی دیوار اتاق یا پیش ایوان بخوابانند و سر چوبهای سقف را روی آن بگذارند.۴. (صفت فاع...
-
صبا
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [عربی، مقابلِ دبور] sabā ۱. بادی که از سمت مشرق میوزد؛ باد برین: ◻︎ بر این خاک چندان صبا بگذرد / که هر ذره از ما به جایی برد (سعدی۱: ۱۸۸)، ◻︎ آن حلهای که ابر مر او را همیتنید / باد صبا بیامد و آن حله بردرید (منوچهری: ۱۸۳).۲. [مجاز] پیامآور ...