کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
عادت دادن پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
واژههای مشابه
-
عادت پذیر
فرهنگ فارسی عمید
(صفت فاعلی) [عربی. فارسی] [قدیمی] 'ādatpazir عادتپذیرنده؛ خویپذیرنده؛ آنکه رفتار دیگران بر او تٲثیر میگذارد: ◻︎ کجا چون طبع مردم خویگیر است / ز هرکس آدمی عادتپذیر است (عطار۱: ۲۰۸).
-
جستوجو در متن
-
تعود
فرهنگ فارسی عمید
(اسم مصدر) [عربی] [قدیمی] ta'avvod ۱. به چیزی عادت کردن؛ خو کردن.۲. خود را به کاری عادت دادن.
-
خرق
فرهنگ فارسی عمید
(اسم مصدر) [عربی] [قدیمی] xarq ۱. شکافتن؛ پاره کردن؛ چاک دادن.۲. (اسم) سوراخ؛ رخنه؛ شکاف.〈 خرق عادت: [مجاز]۱. خلاف عادت.۲. انجام دادن کار غیرعادی و معجزهمانند.
-
تکلف
فرهنگ فارسی عمید
(اسم مصدر) [عربی] takallof ۱. رنج و سختی بر خود نهادن؛ به خود رنج دادن.۲. تظاهر کرن به امری؛ کاری به مشقت و خلاف عادت کردن.
-
ورزش
فرهنگ فارسی عمید
(اسم مصدر) varzeš ۱. کار پیاپی.۲. پیاپی کردن کاری برای تمرین و عادت.۳. حرکت دادن پیاپی اعضای بدن برای تقویت اعصاب و عضلات؛ هرگونه عمل و حرکتی که برای تقویت اعضا و به منظور حفظ تندرستی بهتنهایی یا دستهجمعی انجام داده میشود.
-
پیشه
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [پهلوی: pēšak] piše ۱. هر کاری که کسی برای امرار معاش در پیش بگیرد؛ شغل؛ حرفه؛ کار؛ هنر: زراعتپیشه.۲. عادت و خوی (در ترکیب با کلمۀ دیگر): آزپیشه، بدپیشه، بیدادپیشه، جفاپیشه، خردپیشه، ستمپیشه، عاشقپیشه، عیارپیشه، کرمپیشه، گداپیشه، هنرپیشه.&l...
-
افتادن
فرهنگ فارسی عمید
(مصدر لازم) [پهلوی: ōftātan] ‹اوفتادن، افتیدن، افتدن، فتادن› 'oftādan ۱. از بالا به پایین افتادن؛ سقوط کردن؛ فرود آمدن.۲. [عامیانه، مجاز] بیاستفاده در جایی رها شدن.۳. [عامیانه، مجاز] بستری یا زمینگیر شدن.۴. وقوع حادثهای بهصورت ناگهانی.۵. در ...
-
چپ
فرهنگ فارسی عمید
(صفت) čap ۱. [مقابلِ راست] آنچه در طرف چپ باشد؛ طرف دست چپ.۲. ناراست.۳. واژگون؛ چپه.۴. لوچ؛ احول.۵. کسی که بیشتر با دست چپ کار میکند.〈 چپ افتادن: (مصدر لازم) [عامیانه، مجاز] با کسی بد شدن و کینۀ او را به دل گرفتن؛ دشمن شدن.〈 چپ بودن: (مصد...