کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
طرة پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
واژههای مشابه
-
طره
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [عربی: طرّة] torre ۱. دستۀ موی تابیده در کنار پیشانی.۲. [قدیمی] ریشۀ دستار.۳. [قدیمی] حاشیه و کنارۀ جامه.۴. [قدیمی، مجاز] کنارۀ چیزی.
-
طره بازی
فرهنگ فارسی عمید
(حاصل مصدر) [عربی. فارسی] [قدیمی] torrebāzi = ترنابازی
-
جستوجو در متن
-
مصلحت دید
فرهنگ فارسی عمید
(صفت) [عربی. فارسی] [قدیمی] masla(e)hatdid صلاحدید؛ آنچه خیر و صلاح بهنظر آید: ◻︎ مصلحتدید من آن است که یاران همه کار / بگذارند و خم طرۀ یاری گیرند (حافظ: ۳۷۶).
-
کاخر
فرهنگ فارسی عمید
(حرف ربط + قید) [مخففِ که آخر] ‹کآخر› [قدیمی] kāxer که عاقبت: ◻︎ به بوی نافهای کآخر صبا زآن طرّه بگشاید / ز تاب زلف مشکینش چه خون افتاد در دلها (حافظ: ۱۸).
-
شاغوله
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) ‹شاشوله› [قدیمی] šāqule طره و ریشۀ دستار؛ منگوله: ◻︎ شاغولهٴ دستار تو اینجا نخرند / دستار نگهدار و برو بر سر پیچ (ابنیمین: ۶۵۲).
-
پنچه
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) ‹پنجه، بنجه› [قدیمی] ponče ۱. پیشانی؛ ناصیه.۲. موهای پیش سر: ◻︎ به تیغ طره ببرد ز پنجهٴ خاتون / به گرز پست کند تاج بر سر چیپال (منجیک: شاعران بیدیوان: ۲۴۰).
-
مشک سا
فرهنگ فارسی عمید
(صفت) [سنسکریت. فارسی] ‹مشکسای› [قدیمی] mo(e)šksā ۱. آنکه مشک بساید.۲. [مجاز] خوشبو؛ معطر: ◻︎ تاب بنفشه میدهد طرۀ مشکسای تو / پردۀ غنچه میدرد خندۀ دلگشای تو (حافظ: ۸۲۲)
-
مولوی
فرهنگ فارسی عمید
(صفت نسبی، منسوب به مولیٰ) [عربی: مَولویّ] ‹مولویه› mo[w]lavi ۱. مربوط به ولایت.۲. (اسم) (تصوف) = مولویه۳. (اسم) (تصوف) عنوان شیخهای متصوفه و علمای روحانی.۴. (اسم) [قدیمی] نوعی کلاه دراز یا عمامۀ کوچک: ◻︎ ساقی مگر وظیفهٴ حافظ زیاده داد / کآشفته گشت...
-
ذوبحرین
فرهنگ فارسی عمید
(صفت) [عربی: ذوالبحرَین] ‹ذوالبحرین› (ادبی) zubahreyn در بدیع، شعری که در دو بحر از بحور عروضی خوانده شود، مانند این شعر: بیاض عارض تو در سواد طرۀ پرخم / بهسان غرۀ روز است طالع از شب پرچم. که هم در بحر مفاعیلن مفاعیلن مفاعیلن مفاعیلن و هم به بحر مفا...
-
ذوقافیتین
فرهنگ فارسی عمید
(صفت) [عربی: ذوقافیتَین] ‹ذوالقافیتین› (ادبی) zuqāfiyateyn در بدیع، شعری که دارای دو قافیه باشد مانند این شعر: گو غمزه را پندی بده تا ترک غمازی کند / یا طرّه را بندی بنه تا ترک طراری کند (خواجو: ۲۶۳)، یا این شعر: دل در سر زلف یار بستم / وز نرگس آن نگ...
-
شاخ شانه
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) ‹شاخوشانه› [قدیمی] šāxšāne استخوان شانه و شاخ گاو یا گوسفند. Δ در قدیم برخی گدایان استخوان شانه و شاخ گاو یا گوسفند به دست گرفته و آنها را به هم میزده و گدایی میکردهاند.〈 شاخشانه کشیدن: (مصدر لازم) [عامیانه، مجاز] تهدید کردن....