کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
ضمان پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجوی دقیق
-
ضمان
فرهنگ فارسی عمید
(اسم مصدر) [عربی: ضَمان] ze(a)mān ۱. قبول کردن؛ پذیرفتن.۲. (فقه، حقوق) برعهده گرفتن وام دیگری.۳. (فقه، حقوق) التزام اینکه هرگاه چیزی از میان رفت مثل یا قیمت آن را بدهند.۴. [قدیمی] حمایت.۵. (اسم، صفت) [قدیمی] ضامن.
-
واژههای همآوا
-
زمان
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [پهلوی: zamān و عربی، جمع: اَزمِنَة] zamān ۱. وقت؛ هنگام.۲. روزگار؛ عصر.۳. [قدیمی، مجاز] اجل؛ مرگ: ◻︎ تو را خود زمان هم به دست من است / به پیش روان من این روشن است (فردوسی۴: ۲۵۰۴). Δ کلمۀ «زمان» در فارسی و عربی مشترک است و هردو از آرامی م...
-
جستوجو در متن
-
پذیرفتکاری
فرهنگ فارسی عمید
(حاصل مصدر) [قدیمی] paziroftkāri ۱. قبول.۲. تعهد؛ ضمان.
-
پذرفتگاری
فرهنگ فارسی عمید
(حاصل مصدر) ‹پذیرفتاری، پذرفتاری› [قدیمی] pa(e)zroftkāri ۱. قبول؛ پذیرش.۲. تعهد؛ ضمان.
-
عهده
فرهنگ فارسی عمید
(اسم مصدر) [عربی: عهدَة] [قدیمی] 'ohde ۱. ضمان؛ کفالت.۲. تاوان.۳. ذمه.۴. پیمان.
-
کفالت
فرهنگ فارسی عمید
(اسم مصدر) [عربی: کَفالة] ka(e)fālat ۱. کفیل کسی شدن.۲. عهدهدار امری گردیدن.۳. به عهده گرفتن چیزی بابت کسی.۴. ضمان.
-
ذمه
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [عربی: ذمَّة، جمع: ذِمَم] zemme ۱. عهد؛ ضمان؛ پیمان.۲. (اسم مصدر) [قدیمی] بر عهده گرفتن؛ تعهد داشتن.
-
ضمین
فرهنگ فارسی عمید
(اسم، صفت) [مٲخوذ از عربی، مُمالِ ضمان] [قدیمی] zamin ۱. ضمان؛ کفیل؛ عهدهدار غرامت؛ پایندان.۲. بیمار زمینگیر که گرفتار بیماری دائم باشد.
-
عهد
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [عربی، جمع: عهود] 'ahd ۱. پیمان؛ قرارداد؛ قولوقرار.۲. روزگار؛ زمان.۳. (اسم مصدر) به عهده گرفتن؛ ضمان.۴. [قدیمی] فرمان مکتوب پادشاه برای فرمانروایان ولایات؛ منشور.۵. [قدیمی] عهدنامه؛ پیماننامه.〈 عهد بستن: (مصدر لازم) پیمان بستن.〈...
-
عقد
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [عربی، جمع: عقود] 'aqd ۱. جملاتی که با خواندن آن دو نفر زن و شوهر میشوند؛ صیغۀ ازدواج.۲. مراسمی که در آن این صیغه خوانده میشود؛ مراسم خواندن صیغۀ نکاح.۳. عهد؛ پیمان: عقد اخوت.۴. (اسم مصدر) بستن؛ گره زدن؛ محکم کردن.۵. [مجاز] معضل؛ مشکل؛ پی...