کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
ضد حال،()زدن پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجو در متن
-
کف زنان
فرهنگ فارسی عمید
(قید) [عربی. فارسی] kafzanān در حال کف زدن.
-
درایان
فرهنگ فارسی عمید
(صفت، قید) [قدیمی] darāyān در حال حرف زدن؛ دراینده؛ گوینده.
-
عصازنان
فرهنگ فارسی عمید
(قید) [عربی. فارسی] 'asāzanān در حال رفتن و عصا بر زمین زدن.
-
نعره زنان
فرهنگ فارسی عمید
(قید) [عربی. فارسی] na'rezanān فریادکنان؛ در حال نعره زدن.
-
چرتی
فرهنگ فارسی عمید
(صفت نسبی، منسوب به چرت، اسم) [عامیانه] čorti کسی که چرت میزند و در حال چرت زدن است؛ چرتزننده.
-
رواروزنان
فرهنگ فارسی عمید
(قید) [قدیمی] rovāro[w]zanān در حال روارو زدن: ◻︎ رواروزنان تیر پولادسای / در اندام شیران پولادخای (نظامی۵: ۷۹۳).
-
چرخزنان
فرهنگ فارسی عمید
(قید) čarxzanān چرخزننده؛ چرخان؛ در حال چرخ زدن: ◻︎ کمتر از ذره نهای پست مشو مهر بورز / تا به خلوتگه خورشید رسی چرخزنان (حافظ: ۷۷۶).
-
پلغیدن
فرهنگ فارسی عمید
(مصدر لازم) [قدیمی] poloqidan ۱. پلغپلغ زدن مایعی غلیظ در حال جوشیدن میان دیگ.۲. بیرون جستن یا بیرون آمدن چیزی از جای خود یا از حد طبیعی خود مانند برآمدگی و برجستگی چشم.
-
طعنه زنان
فرهنگ فارسی عمید
(قید) [عربی. فارسی] ta'nezanan در حال طعنه زدن و سرزنش کردن: ◻︎ با هزار انکار میرفتند راه / زیر لب طعنهزنان بر کار شاه (مولوی: ۵۱۰).
-
عصا
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [عربی، جمع: عُصیّ] 'asā ۱. چوبدستی که هنگام راه رفتن به آن تکیه میکنند؛ دستوار؛ دستواره؛ تخله.۲. [قدیمی، مجاز] آلت تناسلی مرد.〈 عصا زدن: در حال راه رفتن با عصا، ته عصا را بر زمین زدن.
-
طعنه
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [عربی: طعنَة] ta'ne ۱. سخن کنایهآمیز که معمولاً به منظور توهین، تمسخر، و سرزنش بر زبان میآید.۲. (اسم مصدر) [قدیمی] سرزنش؛ بدگویی: ◻︎ دو دوست با هم اگر یکدلند در همه حال / هزار طعنهٴ دشمن به نیمجو نخرند (ابنیمین: ۳۸۲).〈 طعنه زدن: ...
-
درجا
فرهنگ فارسی عمید
(قید) darjā ۱. بهجا؛ بهجای خود.۲. (اسم مصدر) (نظامی) فرمانی که در نظام به صفی از سربازان داده میشود تا در جایی که ایستادهاند پا به زمین بزنند.〈 درجا زدن: (مصدر لازم)۱. (نظامی) پا بر زمین زدن بدون پیش رفتن.۲. [عامیانه، مجاز] در یک حال یا در ی...
-
تنوره
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [؟. فارسی] tanure ۱. لولۀ حلبی که روی سماور میگذارند تا دود از آن خارج شود؛ دودکش.۲. لولۀ دودکش کشتی یا کارخانه.۳. سوراخ بالای آسیاب که آب از آنجا روی پرههای آسیاب میریزد.۴. [قدیمی] نوعی جامۀ جنگ شبیه جوشن: ◻︎ تنوره ز تفسیدن آفتاب / به سوزن...
-
نفس
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [عربی، جمع: اَنفاس] nafas ۱. (زیستشناسی) هوایی که در حال تنفس از بینی و دهان به ریه داخل و از آن خارج میشود؛ دم.۲. عمل تنفس.۳. زمان کوتاه.〈 نفس عمیق: نفسی که هوا را به اعماق ریه برساند.〈 نفس کشیدن: (مصدر لازم) تنفس کردن؛ دم زدن.
-
ذی پنبه
فرهنگ فارسی عمید
(اسم، صفت) [عربی. فارسی] ‹زیپنبه› [قدیمی] zipambe ۱. کلمهای که در موقع نوعی رقص و نشاط یا در حال مسخره کردن کسی بر زبان میآورند.۲. (اسم، صفت) کسی که نقش پهلوانپنبه را بازی کند.۳. (اسم، صفت) کسی که هنگام پنبه زدن حلاج به آهنگ کمان او برقصد و دیگرا...