کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
شامة پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
واژههای مشابه
-
شامه
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) šāme ۱. (زیستشناسی) پردۀ نازک؛ غشا.۲. [قدیمی] روسری زنان؛ دستمال؛ روپاک؛ چارقد.
-
شامه
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [عربی: شامَّة] (زیستشناسی) šāmme از حواس پنجگانۀ انسان که بوها را درک میکند و عضو آن بینی است؛ بویایی.
-
نرم شامه
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) (زیستشناسی) narmšāme داخلیترین پرده محافظ مغز؛ امالرقیق
-
سخت شامه
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) (زیستشناسی) saxtšāme خارجیترین لایۀ محافظ مغز که به استخوان جمجمه چسبیده است؛ پردۀ خارجی مغز؛ امالغلیظ.
-
جستوجو در متن
-
ام الرقیق
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) (زیستشناسی) [قدیمی] 'ommorraqiq = نرمشامه
-
ام الغلیظ
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [عربی] (زیستشناسی) [قدیمی] 'ommolqaliz = سختشامه
-
مشام
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [عربی: مشامّ] mašām[m] محل قوۀ شامه؛ بینی.
-
مننژ
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [فرانسوی: méninge] (زیستشناسی) menanž پردههای سهلایۀ مغز شامل سختشامه، عنکبوتیه، و نرمشامه؛ غشای دماغی؛ رویۀ مغز؛ باشام.
-
بویایی
فرهنگ فارسی عمید
(حاصل مصدر، اسم) (زیستشناسی) buyāy(')i از حواس پنجگانه که بوها را درک میکند؛ شامه.
-
اخشم
فرهنگ فارسی عمید
(صفت) [عربی] [قدیمی] 'axšam ویژگی کسی که حس شامهاش خوب نیست و بوها را تشخیص نمیدهد.
-
مشموم
فرهنگ فارسی عمید
(اسم، صفت) [عربی] [قدیمی] mašmum بوییدهشده؛ آنچه به قوۀ شامه احساس شود؛ آنچه با بوییدن درک شود؛ بوییدنی.
-
شم
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [عربی: شمّ] šam[m] ۱. [مجاز] استعداد و توانایی درک و فهم در زمینۀ خاصی بدون یادگیری.۲. حس بویایی؛ شامه.۳. (بن مضارعِ شمیدن) = شمیدن۲۴. [قدیمی] رایحه؛ بو.
-
بو
فرهنگ فارسی عمید
(بن مضارعِ بوییدن) [پهلوی: bōy] ‹بوی› bu ۱. = بوییدن۲. (اسم) آنچه بهوسیلۀ بینی و قوۀ شامه احساس میشود؛ رایحه.۳. (اسم) [مجاز] اثر.۴. (اسم) [قدیمی، مجاز] امید.〈 بو برداشتن: (مصدر لازم) [قدیمی] بو گرفتن؛ بوناک شدن.〈 بو بردن: (مصدر لازم)۱. اح...