کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
شاخ بر شاخ پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجو در متن
-
شاخک
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [مصغرِ شاخ] šaxak ۱. شاخ کوچک.۲. شاخۀ کوچک: ◻︎ در جلوات آمدهست بر سر گل عندلیب / در حرکات آمدهست شاخک شاهسپَرَم (منوچهری: ۷۰).
-
نابودمند
فرهنگ فارسی عمید
(صفت) [قدیمی] nābudmand مفلس؛ فقیر؛ بیچیز؛ بیبرگونوا: ◻︎ تو کوتاهدستی و نابودمند / مزن دست بر شاخ سرو بلند (خواجو: لغتنامه: نابودمند).
-
کرگدن
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [مٲخوذ از آرامی] (زیستشناسی) kargadan حیوانی عظیمالجثه، با پوستی ضخیم، یک یا دو شاخ بر روی پوزه، و سه انگشت در پا؛ کرگ؛ کرگندن.
-
وستا
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [قدیمی] vastā ۱. = اَوِستا: ◻︎ چو گلبن از گل آتش نهاد و عکس افکند / به شاخ او بر درّاج گشت وستاخوان (خسروانی: شاعران بیدیوان: ۱۱۹).۲. ستایش خداوند.
-
زرافه
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [عربی: زرافَة] ‹زراف› zarrāfe ۱. (زیستشناسی) پستانداری نشخوارکننده با گردن و پاهای بلند و دو شاخ کوتاه بر روی پیشانی که بر روی بدنش خالهای قهوهایرنگ دارد؛ اشترگاوپلنگ؛ شترگاوپلنگ.۲. (نجوم) از صورتهای فلکی.
-
بشک
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) ‹اپشک، افشک، افشنگ، بشم، بژم، بژ› [قدیمی] bašk ۱. شبنم.۲. ریزههای برف که شبهای زمستان روی زمین مینشیند و زمین را سفید میکند: ◻︎ بشک آمد بر شاخ و بر درخت / گسترد رداهای طیلستان (ابوالعباسربنجنی: شاعران بیدیوان: ۱۳۴).
-
شکرتیغال
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) (زیستشناسی) šekartiqāl ۱. مادهای سفید و شیرین که توسط حشرهای بر روی شاخ و برگ گیاهی به همین نام تولید میشود و مصرف دارویی دارد.۲. گیاهی خاردار با گلهای آبیرنگ که این ماده را از آن میگیرند؛ گل تیغال؛ خارشکر.
-
تواره
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [قدیمی] tovāre ۱. بوتههای خار که بر روی دیوار و دور باغ و پالیز قرار میدهند.۲. کلبهای که از بوتهها و شاخ و برگ درخت در کنار کشتزار درست کنند: ◻︎ بباید رفتن آخر چند باشی / چو متواری در این خانهٴ تواره (ناصرخسرو: ۴۶۰).۳. خانهای که در آن سرگی...
-
دیو
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [پهلوی: dév] div ۱. موجود خیالی و افسانهای که هیکل او شبیه انسان اما بسیار تنومند و زشت و مهیب و دارای شاخ و دم بوده.۲. [قدیمی، مجاز] موجود گمراهکننده و بدکار نظیر شیطان.۳. [قدیمی] مردان قویهیکل و دلاور. Δ مراد از دیوهای مازندران مردان ...
-
چرم
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) čarm ۱. پوست دباغیشدۀ حیوانات.۲. [قدیمی] پوست بدن حیوان: ◻︎ بیفکند گوری چو پیل ژیان / جدا کردش از چرم تن تا میان (فردوسی: ۲/۲۵).۳. [قدیمی] پوست بدن انسان: ◻︎ بجوشیدش از دیدگان خون گرم / به دندان همیکند از تنش چرم (عنصری: ۳۵۹).۴. [قدیمی] زه کم...
-
گاو
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [پهلوی: gāv] ‹گو، غاو› gāv ۱. (زیستشناسی) پستاندار نشخوارکنندۀ اهلی با پیشانی پهن و شاخهای خالی که از شیر، گوشت و پوست آن استفاده میشود؛ سهر.۲. [مجاز] احمق.۳. [قدیمی، مجاز] مرد دلیر و تنومند: ◻︎ کردم روان و دل را بر جان او نگهبان/ همواره گرد...
-
مسمط
فرهنگ فارسی عمید
(اسم، صفت) [عربی] mosammat ۱. (ادبی) نوعی شعر مرکب از چند بند که قافیۀ مصراعهای هر بند با بندهای دیگر متفاوت است ولی قافیۀ مصراعهای آخر بندها با هم یکسان است، مانند این شعر: خیزید و خز آرید که هنگام خزان است / باد خنک از جانب خوارزم وزان است ـ آن ب...