کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
سواد پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجوی دقیق
-
سواد
فرهنگ فارسی عمید
(اسم مصدر) [عربی، جمع: اَسوِدَة، جمعالجمع: اَساوِد] savād ۱. [مجاز] توانایی خواندن و نوشتن.۲. مجموعۀ آگاهیها از چیزی؛ معلومات.۳. (اسم) [منسوخ] رونوشت؛ مسوده.۴. (اسم) [قدیمی] پیرامون شهر و حوالی آن.۵. (اسم) [قدیمی] سیاهی شهر از دور.۶. (اسم) [قدیمی، ...
-
واژههای مشابه
-
بی سواد
فرهنگ فارسی عمید
(صفت) [فارسی. عربی] bisavād کسی که خواندن و نوشتن نداند.
-
جستوجو در متن
-
نادان
فرهنگ فارسی عمید
(اسم، صفت فاعلی) nādān ۱. بیعقل؛ جاهل.۲. بیسواد.
-
جاهل
فرهنگ فارسی عمید
(اسم، صفت) [عربی، مقابلِِ عالِم، جمع: جهّال و جُهَلاء و جَهَلَة] jāhel ۱. نادان؛ نابخرد.۲. بیسواد.
-
عوام
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [عربی: عوامّ؛ مقابلِ خواص، جمعِ عامَّة] 'avām ۱. مردم عادی و معمولاً بیسواد.۲. = عامی۳. [مجاز] همۀ خلق؛ اکثر مردم.
-
ناخوانا
فرهنگ فارسی عمید
(صفت) nāxānā ۱. خطی که به آسانی خوانده نشود.۲. بیسواد؛ امّی.
-
عام
فرهنگ فارسی عمید
(صفت) [عربی: عامّ، مقابلِ خاص] 'ām[m] ۱. فراگیر.۲. (اسم) مردم کمسواد.۳. (اسم) همگان؛ همۀ مردم.
-
بیاض
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [عربی] bayāz ۱. نوعی دفتر دراز که از عرض باز میشود.۲. دفتر شعر؛ جُنگ.۳. کتاب دعا.۴. [مقابلِ سواد] [قدیمی] نوشتۀ پاکنویسشده.۵. (اسم، اسم مصدر) [مقابلِ سواد] [قدیمی] سفیدی.
-
امی
فرهنگ فارسی عمید
(صفت نسبی، منسوب به امّ) [عربی: امّیّ] [قدیمی] 'ommi ۱. مادری.۲. [مجاز] کسی که درس نخوانده و خواندن و نوشتن را یاد نگرفته باشد؛ بیسواد.
-
ناخوانده
فرهنگ فارسی عمید
(صفت مفعولی) nāxānde ۱. کسی که بیدعوت به مهمانی برود؛ خواندهنشده؛ طفیلی.۲. [قدیمی] کسی که درس نخوانده باشد؛ بیسواد.
-
دخمه
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [پهلوی: daxmak] ‹دخم› daxme ۱. [مجاز] جای تنگ و تاریک.۲. جایی که در زیرزمین درست کنند و جسد مرده را در آنجا بگذارند؛ سرداب؛ سردابه؛ خانۀ زیرزمینی؛ گور: ◻︎ در این دخمه خفته است شداد عاد / کز او رنگ و رونق گرفت این سواد (نظامی۶: ۱۱۱۲).
-
عامی
فرهنگ فارسی عمید
(صفت نسبی، منسوب به عامَّة) [عربی: عامّیّ] 'ām[m]i ۱. جاهل؛ نادان؛ بیسواد: ◻︎ بساط سبزه لگدکوب شد به پای نشاط / ز بسکه عارف و عامی به رقص برجستند (سعدی: ۴۱۹).۲. (اسم، صفت نسبی) [مقابلِ علوی] [قدیمی] غیر سیّد.
-
غالیه سا
فرهنگ فارسی عمید
(صفت فاعلی) [عربی. فارسی] ‹غالیهسای› [قدیمی] qāliyesā ۱. آنکه غالیه بساید؛ غالیهساینده: ◻︎ باد صبح از نسیم نافهگشای / بر سواد بنفشه غالیهسای (نظامی۴: ۷۱۳).۲. [مجاز] خوشبو؛ معطر: ◻︎ مگر تو شانه زدی زلف عنبرافشان را / که باد غالیهسای است و خاک ...