کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
سزد پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجو در متن
-
کسندر
فرهنگ فارسی عمید
(صفت) [قدیمی] kasandar ناکس؛ نااهل: ◻︎ سزد ارچه او نیز تکبر کند / که شه نیکویی با کسندر کند (عنصری: ۳۵۴).
-
قاصی
فرهنگ فارسی عمید
(صفت) [عربی، مقابلِ دانی، جمع: اَقصاء] [قدیمی] qāsi دور: ◻︎ خجسته مجلس او را سران اهل سخن / سزد که مدح سرایند قاصی و دانی (سوزنی: لغتنامه: قاصی).
-
پهنانه
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) ‹بهنانه› (زیستشناسی) [قدیمی] pahnāne = بوزینه: ◻︎ اگر ابروش چین آرد سزد گر روی من بیند / که رخسارم پر از چین است چون رخسار پهنانه (ابوشکور: شاعران بیدیوان: ۹۰).
-
سزیدن
فرهنگ فارسی عمید
(مصدر لازم) [پهلوی: sačītan] [قدیمی] se(a)zidan سزاوار بودن؛ درخور بودن؛ شایسته بودن؛ جایز بودن: ◻︎ تویی که بر سر خوبان کشوری چون تاج / سزد اگر همهٴ دلبران دهندت باج (حافظ: ۱۰۰۷).
-
پرو
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [مخففِ پروین] (نجوم) [قدیمی] parv = پروین: ◻︎ سزد که پروین بارد دو چشم من شبوروز / کنون که زاین دو شب من شعاع بر زد پرو (کسائی: لغت فرس۱: ۲۰۵).
-
رقطا
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [عربی: رقطاء، مؤنثِ ارقط] raqtā ۱. (ادبی) در بدیع، شعری که در هر کلمۀ آن یک حرف نقطهدار و یک حرف بینقطه باشد مانند این بیت: جان کند تازه غمزۀ جانان / میسزد جای وی میانۀ جان.۲. فتنه.
-
چمیدن
فرهنگ فارسی عمید
(مصدر لازم) [پهلوی: čamitan] [قدیمی] čamidan ۱. راه رفتن به ناز و خرام؛ خرامیدن.۲. راه رفتن؛ حرکت کردن: ◻︎ نزیبد مرا با جوانان چمید / که بر عارضم صبح پیری دمید (سعدی۱: ۱۸۳).۳. خمیدن و به طرفی کج شدن از روی ناز: ◻︎ چو باد صبا بر گلستان وزد / چمیدن درخ...
-
باج
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) ‹باژ› bāj ۱. پولی که بهزور از کسی گرفته شود.۲. [قدیمی] خراج؛ مالیات؛ عوارض: ◻︎ سزد اگر همه دلبران دهندت باج / تویی که بر سر خوبان کشوری چون تاج (حافظ۱: ۱۳۳).۳. [قدیمی] آنچه پادشاهان بزرگ از پادشاهان مغلوب و زیردست خود میگرفتند.۴. [قدیمی] پولی...
-
ژرف
فرهنگ فارسی عمید
(صفت) žarf ۱. گود؛ عمیق؛ دورودراز: ◻︎ به دریای ژرف آنکه جوید صدف / ببایدش جان برنهادن به کف (اسدی: لغتنامه: ژرف)، ◻︎ هر آن کاو به ره برکَنَد ژرفچاه / سزد گر نهد در بُن چاه گاه (فردوسی: ۳/۳۱۳).۲. ویژگی کلام یا نوشتهای که معنای بسیار داشته باشد: ◻...
-
سید
فرهنگ فارسی عمید
(اسم، صفت) [عربی: سَیّد، جمع: سادَة و اسیاد و سیائد] se(a)yyed ۱. عنوان هریک از اولاد حضرت رسول، از نسل امیرالمؤمنین علی و فاطمۀ زهرا: ◻︎ به نسبت از تو پیامبر بنازد ای سید / که از بقای نسب ذات توست حاصل او (خاقانی: ۹۱۷).۲. [قدیمی] مهتر؛ سرور؛ بزرگ؛ آ...