کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
سرو صورت تازه گرفتن پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجو در متن
-
ته ریش
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) tahriš ۱. ریش کوتاهی که چند روز تراشیده نشده است.۲. موهایی که تازه بر صورت روییده.
-
تکرر
فرهنگ فارسی عمید
(اسم مصدر) [عربی] takarror ۱. مکرر شدن؛ دوباره شدن؛ دوباره صورت گرفتن کاری.۲. [قدیمی] دودله شدن.
-
تجدید
فرهنگ فارسی عمید
(اسم مصدر) [عربی] tajdid ۱. نو کردن؛ تازه کردن.۲. از سر گرفتن امری یا کاری؛ از نو آغاز کردن.۳. (اسم) درسی که در آن نمرۀ قبولی کسب نشده است.۴. تکرار.〈 تجدید مطلع: (ادبی) آوردن مطلع دیگر در یک قصیده بهواسطۀ ناتمام ماندن مقصود و مطلب یا تنگی قافیه...
-
شام
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [پهلوی: šām] šām ۱. اول شب؛ آغاز شب؛ سر شب که تازه هوا تاریک شده.۲. غذایی که شب میخورند.〈 شام غریبان: غروب روز عاشورا برای اهل بیت سیدالشهدا زیرا در آن روز حضرت امامحسین و یارانش در کربلا شهید شدند و اهلبیت آن حضرت غریب و بیکس ماندند....
-
صورت
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [عربی: صورة، جمع: صُوَر] surat ۱. صفت؛ نوع؛ وجه؛ شکل.۲. روی؛ رخسار.۳. [قدیمی] پیکر.۴. [قدیمی] نقش.〈 صورت برداشتن: (مصدر لازم، مصدر متعدی) [مجاز]۱. لیست کردن؛ سیاهه کردن؛ سیاهه نوشتن.۲. [قدیمی] نقاشی کردن.〈 صورت دادن: (مصدر متعدی) [م...
-
داماد
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [پهلوی: dāmāt] dāmād ۱. مردی که تازه زن گرفته و عروسی کرده: ◻︎ مجو درستی عهد از جهان سستنهاد / که این عجوزه عروس هزار داماد است (حافظ: ۹۰).۲. نسبت شوهر دختر هر مرد یا زنی نسبت به آن مرد یا زن.۳. شوهر خواهر.〈 داماد شدن: (مصدر لازم) زن گرف...
-
سامان
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [پهلوی: sāmān] sāmān ۱. اسباب خانه؛ لوازم زندگانی.۲. افزار کار.۳. باروبنۀ سفر.۴. کالا.۵. آراستگی و نظم: ◻︎ گهی بر درد بیدرمان بگریم / گهی بر حال بیسامان بخندم (سعدی۲: ۴۹۲).۶. [قدیمی] آراموقرار: ◻︎ کسی که سایهٴ جبار آسمان شکند / چگونه باشد در...
-
نقش
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [عربی، جمع: نُقوش] naqš ۱. تصویر؛ شکل.۲. (سینما، تئاتر) [مجاز] شخصیت کسی در فیلم، تئاتر و مانند آن؛ کاراکتر.۳. (ادبی) حالت نحوی کلمه در جمله.۴. [مجاز] اثری که روی زمین یا چیزی باقی مانده باشد: نقش پایش روی زمین بود.۵. کارکرد؛ عملکرد: او در موف...
-
سبز
فرهنگ فارسی عمید
(صفت) sabz ۱. هر چیزی که به رنگ برگ درخت و گیاه تازه باشد.۲. (اسم) رنگی که از ترکیب رنگ آبی و رنگ زرد بهدست آید.〈 سبز شدن: (مصدر لازم)۱. به رنگ سبز درآمدن؛ رنگ سبز به خود گرفتن: ◻︎ آبی که ماند در ته جو سبز میشود / چون خضر زینهار مکن اختیار عمر...
-
فراز
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [پهلوی: frāč] ‹افراز› farāz ۱. بالا.۲. بلندی.۳. [مقابلِ نشیب] سربالایی: ◻︎ آرزومند کعبه را شرط است / که تحمل کند نشیب و فراز (سعدی۲: ۴۵۸).۴. [قدیمی] جمع؛ فراهم.۵. [قدیمی] کنار.۶. [قدیمی] نزدیک.۷. (بن مضارع فراختن و فراشتن و فرازیدن) = افراشتن...
-
رفتن
فرهنگ فارسی عمید
(مصدر لازم) [پهلوی: raftan] raftan ۱. [مقابلِ آمدن] دور شدن از شخص یا جای مورد اشاره.۲. رسیدن به شخص یا جای مورد اشاره: به رفت منزل.۳. پیمودن؛ طی کردن.۴. روان شدن؛ روان بودن: خون رفتن.۵. آغاز کردن مطلب: برویم سر اصل مطلب.۶. واقع شدن؛ صورت پذیرفتن؛ ات...
-
آتش
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [پهلوی: ātarš, ātaš] ‹آتیش، آدیش› 'ātaš ۱. آنچه از سوختن چوب یا زغال یا چیز دیگر به وجود میآید و دارای روشنی و حرارت است.۲. [مجاز] گرما؛ حرارت.۳. [مجاز] ناراحتی؛ اندوه.۴. گلوله.۵. [قدیمی] از عنصرهای چهارگانه؛ آذر.۶. [قدیمی] شراب.〈 آت...
-
دم
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) dam ۱. نفَس.۲. (بن مضارعِ دمیدن) = دمیدن۳. هوا.۴. (زیستشناسی) هوایی که در حال تنفس از بینی و دهان به ریه داخل میشود.۵. بخار.۶. هوای خفه؛ هوای سنگین که قابل تنفس نباشد: این مستراح دم دارد.۷. آه.۸. بانگ و آواز.۹. [مجاز] لحظه؛ هنگام؛ وقت.۱۰. لب ...
-
رو
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [پهلوی: rōd] ‹روی› ru ۱. رخ؛ چهره؛ رخسار؛ صورت.۲. [مقابلِ پشت] سطح و طرف بیرون چیزی.۳. [عامیانه، مجاز] بیپروایی؛ گستاخی: عجب رویی داری!.۴. [عامیانه، مجاز] حیا.۵. وجه؛ شکل: ◻︎ چو دریای جوشان زمین بردمید / چنان شد که کس روی هامون ندید (فردوسی: ۴...
-
پیوند
فرهنگ فارسی عمید
(بن مضارعِ پیوستن) [پهلوی: patwand] ‹پدوند› peyvand ۱. = پیوستن۲. (اسم مصدر) اتصال؛ پیوستگی؛ همبستگی.۳. (اسم مصدر) ازدواج؛ وصلت: پیوندتان مبارک باد.۴. (اسم مصدر) (زیستشناسی) اتصال جوانه یا شاخۀ درختی به شاخه یا ساقۀ درخت دیگر که از همان نوع یا شبیه ...