کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
سربلند پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجوی دقیق
-
سربلند
فرهنگ فارسی عمید
(صفت) [مجاز] sarboland سرافراز؛ سرفراز؛ مفتخر؛ باافتخار.〈 سربلند ساختن: (مصدر متعدی) [مجاز] کسی را سرافزار کردن؛ مفتخر ساختن.〈 سربلند شدن: (مصدر لازم) [مجاز] سرافراز شدن؛ مفتخر گشتن.〈 سربلند کردن: (مصدر متعدی) [مجاز] سربلند گردانیدن.&l...
-
جستوجو در متن
-
سرافراز
فرهنگ فارسی عمید
(صفت فاعلی) ‹سرفراز› [مجاز] sar[']afrāz سربلند؛ مفتخر.
-
گردن فراز
فرهنگ فارسی عمید
(صفت) ‹گردنافراز› [قدیمی، مجاز] gardanfarāz ۱. سربلند.۲. خودپسند؛ متکبر.
-
تفریع
فرهنگ فارسی عمید
(اسم مصدر) [عربی] [قدیمی] tafri' ۱. برآمدن.۲. سربلند ساختن.۳. پراکندن؛ از هم جدا کردن.
-
سپیدرو
فرهنگ فارسی عمید
(صفت) [مقابلِ سیهروی] ‹سپیدروی، سفیدرو› [قدیمی] sepidru ۱. آنکه چهرهای سفید و درخشان دارد؛ روسفید؛ سپیدرخ؛ سپیدچهره.۲. [مجاز] مردم نیکوکار.۳. [مجاز] سربلند؛ سرفراز.