کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
سالخورده سالخورده پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجو در متن
-
بنساله
فرهنگ فارسی عمید
(صفت) [قدیمی] bonsāle کهن؛ سالخورده.
-
سال پیموده
فرهنگ فارسی عمید
(صفت) sālpeymude سالخورده؛ کهنسال.
-
معمر
فرهنگ فارسی عمید
(صفت) [عربی] [قدیمی] mo'ammar کسی که عمر دراز کرده؛ سالخورده.
-
فرتوت
فرهنگ فارسی عمید
(صفت) ‹فرتود› fartut پیر سالخورده و ازکارافتاده؛ بسیارپیر: ◻︎ پیر فرتوت گشته بودم سخت / دولت او مرا بکرد جوان (رودکی: ۵۰۹).
-
فژاگن
فرهنگ فارسی عمید
(صفت) [سُغدی. فارسی] ‹فژاگین، پژاگین، پژاگن، فژگن› [قدیمی] fažāgen چرکین؛ چرکآلود؛ پلید: ◻︎ فژاگن نیَم سالخورده نیَم / اَبَر جفت بیدادکرده نیَم (ابوشکور: شاعران بیدیوان: ۱۰۴).
-
شیخ
فرهنگ فارسی عمید
(اسم، صفت) [عربی: شَیخ، جمعالجمع: مشایخ] šeyx ۱.دانشمند دینی؛ عالم دین.۲. (موسیقی) مرشد؛ پیر.۳. [قدیمی] سالخورده، پیر.۴. [قدیمی] رئیس طایفه؛ بزرگ.〈 شیخالمرسلین: [عربی: شیخالمرسلین] [قدیمی] حضرت نوح.
-
سرگرفته
فرهنگ فارسی عمید
(صفت مفعولی) [قدیمی] sargerefte ۱. [مجاز] آغازشده.۲. [مجاز] درگیرشده.۳. آنچه سرش گرفته و برداشته باشند.۴. شمعی که فیتیلهاش را زده و اصلاح کرده باشند: ◻︎ آن شمع سرگرفته دگر چهره بر فروخت / و این پیر سالخورده جوانی ز سر گرفت (حافظ: ۱۸۸).
-
کربلایی
فرهنگ فارسی عمید
(اسم، صفت نسبی، منسوب به کربلا، از شهرهای عراق که مرقد حسینبن علی در آنجا قرار دارد) karbalāy(')i ۱. مسلمانی که مرقد شهدای کربلا را زیارت کرده است.۲. [عامیانه، مجاز] عنوان برخی روستاییان سالخورده.۳. (صفت نسبی) تهیهشده در کربلا.۴. (صفت نسبی) از ...
-
پیر
فرهنگ فارسی عمید
(صفت) [مقابلِ جوان] pir ۱. کهنسال؛ سالخورده؛ کلانسال.۲. (اسم) (تصوف) مرشد؛ رهبر؛ پیر طریقت.〈 پیر جادو: [قدیمی] آنکه عمر خود را در ساحری گذرانیده؛ جادوگر پیر.〈 پیر خرابات: (تصوف) [قدیمی، مجاز]۱. آنکه خرابات را اداره کند؛ پیر میفروش.۲. ...