کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
سالخورد پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
واژههای همآوا
-
سال خورد
فرهنگ فارسی عمید
(صفت) ‹سالخورده› [قدیمی، مجاز] sālxord ۱. سالدیده؛ سالمند؛ کهنسال؛ بزرگسال؛ کلانسال؛ پیر: ◻︎ برآورد سر سالخورد از نهفت / نگر تا چه پیرانه گفت (سعدی۱: ۱۸۲).۲. آنکه یا آنچه سالهای بسیار بر او گذشته باشد؛ دیرینه؛ کهنه: ◻︎ ز تدبیر پیر کهن برمگرد /...
-
جستوجو در متن
-
کارآزمودگی
فرهنگ فارسی عمید
(حاصل مصدر) kār[']āz[e]mudegi عمل کارآزموده؛ کارآزموده بودن: ◻︎ ز تدبیر پیر کهن برمگرد / که کارآزموده بُوَد سالخورد (سعدی۱: ۷۴).
-
آباد
فرهنگ فارسی عمید
(صفت) [پهلوی: āpāt، مقابلِ ویران] 'ābād ۱. ویژگی جایی که مردم در آن زندگی میکنند: ◻︎ مانند تو آدمی در آباد و خراب / باشد که در آیینه توان دید و در آب (سعدی۲: ۷۱۵).۲. ویژگی جایی که آب و گیاه دارد و باصفا و بارونق است؛ خُرم: ◻︎ بدو گفت کای خواجهٴ ...
-
پیر
فرهنگ فارسی عمید
(صفت) [مقابلِ جوان] pir ۱. کهنسال؛ سالخورده؛ کلانسال.۲. (اسم) (تصوف) مرشد؛ رهبر؛ پیر طریقت.〈 پیر جادو: [قدیمی] آنکه عمر خود را در ساحری گذرانیده؛ جادوگر پیر.〈 پیر خرابات: (تصوف) [قدیمی، مجاز]۱. آنکه خرابات را اداره کند؛ پیر میفروش.۲. ...