کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
ساغر بر تارک کشیدن پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجو در متن
-
تارک
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) ‹تار، تاره› tārak ۱. فرق سر؛ میان سر: ◻︎ چو دانی که ایدر نمانی دراز / به تارک چرا برنهی تاج آز (فردوسی: ۲/۴۱۹)، ◻︎ دیده بر تارک سنان دیدن / خوشتر از روی دشمنان دیدن (سعدی: ۱۴۱).۲. [مجاز] اوج.
-
قالوسی
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) (موسیقی) [قدیمی] qālusi = قالوس: ◻︎ برزند نارو بر سرو سهی، سرو سهی / برزند بلبل بر تارک گل قالوسی (منوچهری: ۱۳۰).
-
هنجیدن
فرهنگ فارسی عمید
(مصدر متعدی) [پهلوی: hanĵītan] [قدیمی] hanjidan کشیدن؛ برکشیدن؛ بیرون کشیدن؛ برآوردن.〈 برهنجیدن: (مصدر متعدی) [قدیمی] کشیدن؛ گستردن: ◻︎ چنانکه مرغ هوا پر و بال برهنجد / تو بر خلایق بر پر مردمی برهنج (ابوشکور: شاعران بیدیوان: ۸۴).
-
صاحب جاهی
فرهنگ فارسی عمید
(حاصل مصدر) [عربی. معرب. فارسی] [قدیمی] sāhebjāhi بلندمرتبگی؛ مقام صاحبجاه: ◻︎ خشت زیر سر و بر تارک هفتاختر پای / دست قدرت نگر و منصب صاحبجاهی (حافظ: ۹۷۴).
-
هباک
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) ‹هپاک› [قدیمی] habāk فرق سر؛ میان سر؛ تارک: ◻︎ یکی گرز زد ترک را بر هباک / کز اسب اندرآمد هماندم به خاک (فردوسی: مجمعالفرس: هباک).
-
تار
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) ‹تارک› [قدیمی] tār فرق سر؛ میان سر: ◻︎ زدن مرد را چوب بر تار خویش / به از بازگشتن ز گفتار خویش (ابوشکور: شاعران بیدیوان: ۱۰۲).
-
تویل
فرهنگ فارسی عمید
(صفت) [قدیمی] tavil ۱. ویژگی کسی که موهای جلو سرش ریخته باشد: ◻︎ پشت کوژ و سر تویل و روی بر کردار نیل / ساق چون سوهان و دندان بر مثال اسنزه (رودکی: ۵۱۰)۲. (اسم) پیشانی.۳. (اسم) تارک؛ فرق سر.
-
آغوشیدن
فرهنگ فارسی عمید
(مصدر متعدی) ‹آگوشیدن› 'āqušidan یکدیگر را در آغوش گرفتن؛ در بر کشیدن؛ در بغل گرفتن.
-
خرخر
فرهنگ فارسی عمید
(اسم صوت) xerxer صدای ناصاف و گوشخراش، مثل صدایی که از کشیدن یک تکهسنگ آهن یا چوب بر روی چیز دیگر بلند شود.
-
خزیدن
فرهنگ فارسی عمید
(مصدر لازم) xazidan ۱. حرکت کردن با کشیدن بدن بر روی زمین.۲. آهسته حرکت کردن و به جایی وارد شدن.
-
خاراندن
فرهنگ فارسی عمید
(مصدر متعدی) ‹خارانیدن› xārāndan کشیدن سر ناخن یا وسیلهای زبر بر روی پوست بدن، برای رفع خارش آن.
-
پاکشان
فرهنگ فارسی عمید
(قید) ‹پایکشان› pākešān ۱. در حال پا کشیدن بر زمین.۲. (صفت) ویژگی آنکه آهسته و به کندی قدم بردارد.
-
برهنجیدن
فرهنگ فارسی عمید
(مصدر متعدی) [قدیمی] barhanjidan ۱. هنجیدن.۲. آهنگ کردن.۳. کشیدن؛ برآوردن: ◻︎ چنانکه مرغ هوا پّر و بال برهنجد / تو بر خلایق بر پرّ مردمی برهنج (ابوشکور: شاعران بیدیوان: ۸۴).
-
درهم
فرهنگ فارسی عمید
(صفت) [پهلوی: darham] darham ۱. مخلوط؛ آمیخته.۲. آشفته؛ شوریده〈 درهمبرهم: [عامیانه] درهموبرهم؛ درهمریخته؛ آشفته؛ شوریده؛ مشوش؛ نامنظم.〈 درهم شدن: (مصدر لازم)۱. مخلوط شدن؛ آمیخته شدن.۲. آشفته شدن.۳. [مجاز] افسرده شدن.〈 درهم کردن: (...
-
چکاد
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [پهلوی: čakāt] ‹چکاده، چکاه، سبکاد، چهاد› [قدیمی] čakād ۱. جلو سر؛ پیش سر؛ میان سر؛ تارک؛ بالای پیشانی؛ سرچکاد: ◻︎ شبوروز غرقه در احسان اویم / که تاجیست احسان او بر چکادم (سنائی۲: ۲۰۰).۲. سرکوه؛ بالای کوه؛ قله: ◻︎ بیامد دوان دیدهبان از چکاد ...