کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
ساخته رنگ پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
واژههای مشابه
-
ساخته کاچار
فرهنگ فارسی عمید
(صفت) [قدیمی] sāxtekāčār ۱. ساخته و آماده؛ باسازوسامان؛ بسامان.۲. با آلات و ادوات آماده.
-
جستوجو در متن
-
رنگی
فرهنگ فارسی عمید
(صفت نسبی، منسوب به رنگ) rangi ۱. آغشتهبهرنگ؛ رنگآلود.۲. آنچه بهرنگهای مختلف باشد.۳. [قدیمی] رنگرز؛ صباغ.
-
رنگین
فرهنگ فارسی عمید
(صفت نسبی، منسوب به رنگ) rangin ۱. رنگی؛ رنگدار؛ دارای رنگ؛ رنگشده.۲. رنگارنگ: شیشههای رنگرنگ آن نور را / مینماید اینچنین رنگین به ما (مولوی۱: ۷۶۶).۳. [مجاز] پر از غذاهای گوناگون.۴. (صفت) [قدیمی، مجاز] فریبنده: از این رنگین سخن، خاقانیا، بس / که...
-
رنگ
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [پهلوی: rang] rang ۱. نمود اشیا بر اثر بازتاب نور از آنها.۲. مادهای تهیهشده از مواد معدنی، گیاهی، یا روغنی که برای رنگآمیزی یا نقاشی به کار میرود.۳. [مجاز] رواج؛ رونق: ◻︎ به خان اندر آی ار جهان تنگ شد / همه کار بیبرگ و بیرنگ شد (فردوسی: ...
-
رنگ
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [سنسکریت] (زیستشناسی) [قدیمی] rang بز کوهی: ◻︎ شیر بینم شده متابع رنگ / باز بینم شده مسخر خاد (مسعودسعد: ۱۱۰)، ◻︎ رنگیم و با پلنگ اجل کارزار ما / آخر چه کارزار کند با پلنگ رنگ (سوزنی: ۲۳۲).
-
بنفش
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) banafš کبودرنگ؛ رنگ کبود؛ ترکیبی از رنگ آبی و سرخ.
-
غالیه رنگ
فرهنگ فارسی عمید
(صفت) [عربی. فارسی] [قدیمی] qāliyerang غالیهفام؛ به رنگ غالیه؛ سیاه.
-
رنگ
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [قدیمی] rang پرتو آفتاب و ماه.
-
رنگ ناک
فرهنگ فارسی عمید
(صفت) [قدیمی] rangnāk دارای رنگ؛ رنگین.
-
خوش رنگ
فرهنگ فارسی عمید
(صفت) xošrang دارای رنگ خوب.
-
رنگ
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [قدیمی] rang جامۀ ژنده و رنگین که درویشان بر تن میکردند؛ جبۀ درویشان به رنگ کبود یا دوختهشده از تکههای رنگارنگ؛ خرقه: ◻︎ از آن پوشی تو رنگ ای از خدا دور / که تا گویندت این مرد خداییست (اثیرالدین اخسیکتی: مجمعالفرس: رنگ).
-
زرقه
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [عربی: زرقَة] [قدیمی] zorqe رنگی مانند رنگ آسمان؛ کبودی؛ رنگ آسمانی.
-
رنگ
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) (موسیقی) reng از فرمهای موسیقی با آهنگ طربانگیز که با آن بتوان رقصید.
-
زرد
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [پهلوی: zart] zard ۱. یکی از رنگهای اصلی، مانندِ رنگ زر، که از ترکیب آن با رنگ آبی، رنگ سبز بهدست میآید.۲. (صفت) دارای چنین رنگی.