کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
زیست گاه پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
واژههای مشابه
-
فراخ زیست
فرهنگ فارسی عمید
(صفت) [قدیمی] farāxzist ویژگی آنکه در نعمت و راحتی زندگی میکند.
-
زیست سنجی
فرهنگ فارسی عمید
(اسم، حاصل مصدر) (زیستشناسی) zistsanji شاخهای از علم زیستشناسی که دربارۀ تغییرپذیری موجودات زنده و تغییراتی که میتوان در پارهای از خصوصیات جانوران و گیاهان داد بحث میکند.
-
زیست شناسی
فرهنگ فارسی عمید
(اسم، حاصل مصدر) (زیستشناسی) zistšenāsi علمی که دربارۀ موجودات زنده بحث میکند؛ علمالحیاة؛ بیولوژی.〈 زیستشناسی جانوری: آن قسمت از علم زیستشناسی که دربارۀ جانوران و ساختمان بدن آنها بحث میکند.〈 زیستشناسی گیاهی: آن قسمت از علم زیستشنا...
-
جستوجو در متن
-
خیری
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) ‹خیر، خیرو، هیری› xiri, xeyri ۱. (زیستشناسی) = شببو: ◻︎ ترکش خیری تهی از تیر خار / گاه سپر خواست گهی زینهار (نظامی۱: ۲۹).۲. (صفت) [قدیمی، مجاز] زرد.
-
خرچنگ
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [پهلوی: karčang] xarčang ۱. (زیستشناسی) جانوری سختپوست با چنگالهای دراز، لاک خارجی پهن و سخت، یک یا دو زوج آرواره، و دو چشم پایهدار که به یک پهلو حرکت میکند و معمولاً در دریا و گاه در خشکی زندگی میکند.۲. (نجوم) = سرطان
-
فلفل
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [عربی: فُلفُل و فِلفِل، معرب، مٲخوذ از سنسکریت] ‹پلپل› (زیستشناسی) felfel میوهای مخروطیشکل، سبز یا قرمزرنگ، با طعمی تند که بهصورت تازه، خشک، یا گَرد مصرف میشود؛ فلفل سبز.〈 فلفل دلمهای: (زیستشناسی) نوعی فلفل نسبتاً بزرگ و به رنگ قرم...
-
پروانه
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [پهلوی: parvānak، جمع: پروانگان] parvāne ۱. (زیستشناسی) حشرهای با بالهای نازک رنگین که روی گلها و گیاهان مینشیند و شیرۀ آنها را میمکد؛ شاهپرک؛ پروانۀ روز.۲. آلتی پرهدار که دور خود بچرخد: پروانهٴ هواپیما.۳. اجازۀ رسمی که از طرف دولت بر...
-
ستاره
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [پهلوی: stārak] ‹استاره، ستار› (نجوم) setāre هریک از نقطههای درخشان که شب در آسمان دیده میشود؛ اختر؛ کوکب؛ نجم.〈 ستارهٴ دریایی: (زیستشناسی) جانوری دریایی از تیرۀ خارپوستان با پنج بازو به شکل ستاره، دهانی که در بخش مرکزی جسم او قرار دارد...
-
سنگ
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [پهلوی: sang] sang ۱. (زمینشناسی) مادۀ سفتوسخت که جزء ساختمان پوستۀ جامد زمین است و اغلب دارای مواد و عناصر معدنی است.۲. قطعۀ سنگ یا فلز به مقدار معین که با آن چیزی را در ترازو وزن کنند؛ سنگ ترازو؛ سنجه.۳. [قدیمی] مقیاسی برای اندازهگیری آب ج...