کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
زلف پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجوی دقیق
-
زلف
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) zolf گیسو؛ موی سر.〈 زلف چلیپا: [قدیمی، مجاز] زلفی که پریشان و آشفته باشد.〈 زلف دوتا: [قدیمی] زلف تاخورده و پیچیده؛ گیسوی تابیده.〈 زلف شکستن: [قدیمی، مجاز] پریشان و آشفته کردن مو.〈 زلف عروس (عروسان): (زیستشناسی) تاجخروس.
-
واژههای مشابه
-
غالیه زلف
فرهنگ فارسی عمید
(صفت) [عربی. فارسی] [قدیمی، مجاز] qāliyezolf آنکه زلف سیاه و خوشبو دارد: ◻︎ همچنین عید به شادی صد دیگر بگذار / با بتان چگل و غالیهزلفان طراز (فرخی: ۲۰۰).
-
هم زلف
فرهنگ فارسی عمید
(صفت) [قدیمی، مجاز] hamzolf = باجناغ
-
جستوجو در متن
-
سفاهن
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [قدیمی] safāhen شانه؛ شانۀ زلف.
-
غالیه جعد
فرهنگ فارسی عمید
(صفت) [عربی] [قدیمی] qāliyeja'd ۱. ویژگی آنکه زلف پیچیده، سیاه، و خوشبو دارد.۲. ویژگی زلف پیچیده، سیاه، و خوشبو.
-
کلاه گیس
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) kolāhgis زلف و گیسوی مصنوعی که بر سر بگذارند.
-
پرخم
فرهنگ فارسی عمید
(صفت) [قدیمی] porxam پرشکن؛ پرپیچوتاب: زلف پرخم.
-
غالیه مو
فرهنگ فارسی عمید
(صفت) [عربی. فارسی] ‹غالیهموی› [قدیمی، مجاز] qāliyemu ویژگی آنکه زلف سیاه و خوشبو دارد؛ سیهموی.
-
زلفین
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) ‹زرفین، زوفرین، زفرین، زولفین› zolfin ۱. = زرفین۲. [قدیمی، مجاز] زلف؛ گیسو.
-
کلچ
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) kolč چینوشکن؛ پیچوخم زلف: ◻︎ فری زآن زلف مشکینش چو زنجیر / فتاده صد هزاران کلچ بر کلچ (شاکر: شاعران بیدیوان: ۴۵).
-
باجناغ
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [ترکی] ‹باجناق› bājenāq دو مرد که دو خواهر را به زنی گرفته باشند هرکدام نسبت به دیگری باجناغ خوانده میشود؛ همزلف.
-
جوجگک
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [مصغرِ جوجه] ‹جوژگک› [قدیمی] jujagak جوجۀ کوچک: ◻︎ ای جوجگک به سال و به بالا بلند، زه / ای باد و زلف بافتهٴ چون دو کمند، زه (طاهربن فضل: شاعران بیدیوان: ۱۷۰).
-
غالیه فام
فرهنگ فارسی عمید
(صفت) [عربی. فارسی] [قدیمی] qāliyefām غالیهرنگ؛ غالیهگون؛ به رنگ غالیه؛ سیاه: ◻︎ همه با جعدهای مشکینبوی / همه با زلفهای غالیهفام (فرخی: ۲۲۴).