کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
زرگری پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجوی دقیق
-
زرگری
فرهنگ فارسی عمید
(حاصل مصدر) zargari شغل و عمل زرگر.
-
جستوجو در متن
-
صیاغت
فرهنگ فارسی عمید
(اسم مصدر) [عربی: صیاغَة] [قدیمی] siyāqat ۱. = زرگری۲. ریختهگری.
-
بوته
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) bute ظرف کوچکی که در آن طلا و نقره ذوب میکنند؛ بوتۀ زرگری.
-
لوترا
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) ‹لوتره، لوتر› [قدیمی] lutarā زبانی که چند نفر برای خود ترتیب بدهند و با آن صحبت کنند که دیگران نفهمند، مانندِ زبان زرگری.
-
گاورسه کاری
فرهنگ فارسی عمید
(حاصل مصدر) [قدیمی] gāvarsekāri ریزهکاری در زرگری بهخصوص بر روی انگشتر: ◻︎ تاج گل را کز زرش گاورسهکاری کردهاند/ شبنمش آویزهای درّ و گوهر میکند (سلمان ساوجی: ۹۱).
-
گاه
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [قدیمی] gāh ظرفی که در آن سیموزر ذوب میکردند؛ بوتۀ زرگری: ◻︎ شهان بهخدمت او از عوار پاک شوند/ بدان مثال که سیم نبهره اندر گاه (فرخی: ۳۴۳).
-
دمه
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [پهلوی: damak] dame ۱. باد شدید همراه با برف؛ باد و برف و سرما: ◻︎ وگر گوسپندی برند از رمه / به تیرهشب و روزگار دمه (فردوسی: ۶/۵۵۵).۲. بخار.۳. ‹دم› آلتی شبیه انبان که در کنار کورۀ آهنگری یا زرگری قرار میدهند و با دمیدن آن آتش را شعلهور میس...
-
جنگ
فرهنگ فارسی عمید
(اسم، اسم مصدر) jang ۱. زدوخورد و کشتار میان چند تن یا میان سپاهیان دو کشور؛ نبرد؛ پیکار؛ رزم؛ کارزار؛ آورد.۲. [مجاز] کشمکش میان رقیبان برای دستیابی به اهداف مورد نظر خود.۳. (بن مضارعِ جنگیدن) =جنگیدن〈 جنگ چته: جنگ پارتیزانی.〈 جنگ زرگری: [...
-
دم
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) dam ۱. نفَس.۲. (بن مضارعِ دمیدن) = دمیدن۳. هوا.۴. (زیستشناسی) هوایی که در حال تنفس از بینی و دهان به ریه داخل میشود.۵. بخار.۶. هوای خفه؛ هوای سنگین که قابل تنفس نباشد: این مستراح دم دارد.۷. آه.۸. بانگ و آواز.۹. [مجاز] لحظه؛ هنگام؛ وقت.۱۰. لب ...
-
زبان
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [پهلوی: uzvān] ‹زفان، زوان› zabān ۱. (زیستشناسی) عضو گوشتی و متحرک در دهان انسان و حیوان که با آن مزۀ غذاها چشیده میشود و به جویدن غذا و بلع آن کمک میکند و انسان بهوسیلۀ آن حرف میزند.۲. [مجاز] لهجه و طرز تکلم و گفتار هر قوم و ملت.〈 زب...