کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
رَسَد کردن پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
واژههای مشابه
-
رسد
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [قدیمی] rasad ۱. دسته؛ جوخه.۲. حصه؛ بهره؛ قسمت.
-
جستوجو در متن
-
انگار
فرهنگ فارسی عمید
(بن مضارعِ انگاشتن و انگاردن و انگاریدن) [پهلوی: hangār] 'engār ۱. = انگاشتن۲. انگارنده (در ترکیب با کلمۀ دیگر): سهلانگار.۳. (قید، شبه جمله) [عامیانه] گویی؛ به نظر میرسد.۴. (فعل) بپندار؛ تصور کن.〈 انگار کردن: (مصدر متعدی) پندار کردن؛ فرض ک...
-
خیرات
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [عربی: خَیرات، جمعِ خَیرَة] xeyrāt ۱. چیزهایی که نفع و فایدۀ آن به مردم میرسد.۲. [قدیمی] کارهای نیکو.۳. [قدیمی] اجرهای اخروی.〈 خیرات کردن: (مصدر متعدی) انفاق کردن چیزی در راه خدا.
-
شوغ
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) ‹شوغه› [قدیمی] šu(o)q ۱. پوست سخت و ستبر که در کف دست از کثرت کار کردن پیدا شود.۲. پینه یا آبلهای که در پا از راه رفتن بسیار بههم رسد؛ شغه؛ شغر.
-
غاز
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [ترکی] (زیستشناسی) qāz پرندهای شناگر، بزرگتر از مرغابی و کوچکتر از قو، با گردن دراز، و پاهای پردهدار که نر و مادهای همشکل دارد. وزنش تا دوازده کیلوگرم میرسد؛ خربط.〈 غاز چراندن: (مصدر لازم) [مجاز]۱. کار بیهوده کردن.۲. بیکاری؛ ولگر...
-
توتون
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [ترکی] ‹تتن› (زیستشناسی) tutun گیاهی بومی امریکا و حاوی مادهای سمّی به نام نیکوتین، با برگهای پهن و درشت و گلهای سفید، سرخ، زرد، یا سبزرنگ که بلندی ساقهاش تا یک متر میرسد. برگهای آن را پس از خشک کردن به اقسام مختلف، مانندِ توتون سیگار،...
-
سپاس
فرهنگ فارسی عمید
(اسم، اسم مصدر) [پهلوی: spās] ‹سپاسه› sepās ۱. حمد؛ ثنا؛ درود؛ ستایش.۲. شکر: ◻︎ سپاس خدا کن که بر ناسپاس / نگوید ثنا مرد مردمشناس (نظامی۵: ۸۳۱)، ◻︎ هنوزت سپاس اندکی گفتهاند / ز بیورهزاران یکی گفتهاند (سعدی۱: ۱۷۴)، ◻︎ به این سپاس که مجلس منوّرست ب...
-
ستاره
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [پهلوی: stārak] ‹استاره، ستار› (نجوم) setāre هریک از نقطههای درخشان که شب در آسمان دیده میشود؛ اختر؛ کوکب؛ نجم.〈 ستارهٴ دریایی: (زیستشناسی) جانوری دریایی از تیرۀ خارپوستان با پنج بازو به شکل ستاره، دهانی که در بخش مرکزی جسم او قرار دارد...