کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
رند و عاشق و مجنون پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
واژههای مشابه
-
استخوان رند
فرهنگ فارسی عمید
(اسم صفت فاعلی) [قدیمی] 'osto(e)xānrand ۱. = استخوانخوار: ◻︎ فغان از حرص مشتی استخوانرَند / همه سگسیرتان زشتپیوند (عطار۱: ۲۱۰).۲. [مجاز] = هما
-
آسمان رند
فرهنگ فارسی عمید
(اسم، صفت) 'ās[e]mānrand = آسمانخراش
-
جستوجو در متن
-
عاشق نواز
فرهنگ فارسی عمید
(صفت فاعلی) [عربی. فارسی] [قدیمی] 'āšeqnavāz معشوقی که به عاشق خود لطف و محبت میکند؛ نوازندۀ عاشق.
-
استغفراللـه
فرهنگ فارسی عمید
(شبه جمله) [عربی (= از خدا طلب آمرزش میکنم)] 'astaqferollāh ۱. در مقام توبه و استغفار گفته میشود: خدایا مراببخش، استغفرالله!.۲. در هنگام نفی و انکار گفته میشود؛ هرگز؛ خدا نکند: ◻︎ من رند و عاشق وآنگاه توبه / استغفراللّه استغفراللّه (حافظ: ۸۳۶...
-
عاشق کش
فرهنگ فارسی عمید
(صفت فاعلی) [عربی. فارسی] [مجاز] 'āšeqkoš ۱. ویژگی معشوقی که عاشق خود را میکشد یا به عاشق خود جور و ستم میکند.۲. [مجاز] بسیار زیبا یا جذاب.
-
عشاق
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [عربی] 'oššāq ۱. [جمعِ عاشق] = عاشق۲. (موسیقی) گوشهای در دستگاه نوا، آواز دشتی، و بیات اصفهان.۳. (موسیقی) از الحان قدیم ایرانی.
-
توت
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [آرامی] ‹تود› (زیستشناسی) tut ۱. میوهای ریز، آبدار، و شیرین، دارای مواد ازته و مواد چرب و ویتامینهای B و C. ملین و پیشابآور است. تازه و خشککردۀ آن خورده میشود. خوردن آن برای مبتلایان به مرض قند ضرر ندارد. شیرۀ آن را هم میگیرند و شیرۀ توت...
-
اکسون
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [قدیمی] 'aksun ۱. نوعی دیبای سیاه گرانبها.۲. [مجاز] جامۀ سیاه فاخر: ◻︎ اطلس و اکسون مجنون پوست است / پوست خواهد هرکه لیلیدوست است (عطار: ۳۸۸).
-
پنج روزه
فرهنگ فارسی عمید
(صفت نسبی، منسوب به پنجروز، اسم) panjruze ۱. مدت پنجروز.۲. آنچه پنجروز طول بکشد.۳. [مجاز] مدت کم: ◻︎ دور مجنون گذشت و نوبت ماست / هرکسی پنجروزه نوبت اوست (حافظ: ۱۳۶ حاشیه).
-
مبتلا
فرهنگ فارسی عمید
(صفت) [عربی: مبتلیٰ] mobtalā ۱. در بلا و محنتافتاده؛ گرفتار درد و رنج.۲. [قدیمی، مجاز] عاشق؛ شیفته.۳. (اسم، صفت) [قدیمی] بیمار.
-
بید
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [پهلوی: vēt] (زیستشناسی) bid درختی بیمیوه با شاخههای راست و بلند، برگهای دراز و ساده، چوب کمدوام، و برگ و پوست آن تلخمزه که در جاهای معتدل و مرطوب و بیشتر در کنار نهرها میروید.〈 بید طبری: (زیستشناسی) سرخبید؛ طبرخون.〈 بید مجنو...
-
بخوبر
فرهنگ فارسی عمید
(صفت فاعلی) [قدیمی] boxo[w]bor حقهباز و کهنهکار؛ رند.
-
چاویدن
فرهنگ فارسی عمید
(مصدر لازم) [قدیمی] čāvidan ۱. بانگ کردن و نالیدن: ◻︎ ای عاشق دلسوز و ز کام دل خود دور / مینال و همی چاو که معذوری معذور (بوشعیب: شاعران بیدیوان: ۱۶۵).۲. بانگ و خروش کردن پرنده.
-
آشفته
فرهنگ فارسی عمید
(صفت) ‹آشوفته› 'āšofte ۱. نامرتب.۲. بههمبرآمده؛ خشمگین.۳. شوریده؛ عاشق؛ پریشانحال.۴. سرگردان؛ حیران؛ نگران؛ ناراحت؛ پریشان.۵. (قید) حالت آشفته بودن؛ با تعجب و حیرانی.