کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
رسا پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجوی دقیق
-
رسا
فرهنگ فارسی عمید
(صفت) re(a)sā ۱. رسنده.۲. بالغ.۳. بلند.۴. [قدیمی] بسیار؛ تیزفهم.۵. [قدیمی] لایق.
-
واژههای همآوا
-
رثا
فرهنگ فارسی عمید
(اسم مصدر) [عربی: رثاء] resā ۱. شعر گفتن دربارۀ مرگ کسی با اظهار دلسوزی.۲. [قدیمی] گریستن بر مرده و برشمردن نیکوییهای او.
-
جستوجو در متن
-
بلیغ
فرهنگ فارسی عمید
(صفت) [عربی، جمع: بُلَغاء] baliq ۱. فصیح؛ رسا.۲. کامل؛ تمام.۳. کسی که سخنش خوب و رسا باشد.
-
بلندآواز
فرهنگ فارسی عمید
(صفت) [قدیمی] boland[']āvāz کسی که آواز رسا و بانگ بلند دارد.
-
جهوری
فرهنگ فارسی عمید
(صفت) [عربی: جهوریّ] jahvari بلند و رسا: صدای جهوری.
-
بالغ
فرهنگ فارسی عمید
(صفت) [عربی] bāleq ۱. کسی که به حد بلوغ رسیده.۲. [قدیمی] رسنده؛ رسا؛ رسیده.
-
خرویله
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [قدیمی] xarvile ۱. بانگ و فریاد بلند و رسا.۲. صدای گریۀ بلند.
-
صائب
فرهنگ فارسی عمید
(صفت) [عربی] sā'eb ۱. راست و درست.۲. حق و رسا.۳. [مقابلِ خاطئ] درستکار
-
جلی
فرهنگ فارسی عمید
(صفت) [عربی: جلیّ] jali[yy] ۱. [مقابلِ خفی] واضح؛ روشن؛ آشکار.۲. صیقلداده شده؛ پرداختشده: خط جلی.۳. رسا؛ شیوا؛ بلند: صلوات جلی.
-
رسایی
فرهنگ فارسی عمید
(حاصل مصدر) ra(e)sāy(')i ۱. = رسا۲. چالاکی در فهم و ادراک.۳. [قدیمی] کاردانی.۴. [قدیمی] شایستگی.
-
گویا
فرهنگ فارسی عمید
(صفت) ‹گویاک، گوییا، گویی› guyā ۱. گوینده؛ سخنگو.۲. واضح؛ رسا.۳. (قید) مثل اینکه؛ گویی: ◻︎ گویا طلوع میکند از مغرب آفتاب / کآشوب در تمامی ذرات عالم است (محتشم: ۵۳۳).
-
گلبانگ
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [قدیمی، مجاز] golbāng بانگ بلند؛ آواز رسا؛ گلبام.〈 گلبانگ مسلمانی: [مجاز] اذان؛ بانگ اذانگو.〈 گلبانگ بر قدم زدن: (مصدر لازم) [قدیمی، مجاز] بهشتاب رفتن.
-
بلند
فرهنگ فارسی عمید
(صفت) boland ۱. [مقابلِ کوتاه] دراز: چوب بلند.۲. قدکشیده؛ برافراشته؛ مرتفع: کوه بلند.۳. [مقابلِ پَست] [مجاز] پراهمیت؛ ارجمند: مقام بلند، نسب بلند.۴. [مجاز] مساعد: بخت بلند.۵. بسیار شدید و رسا: صدای بلند.〈 بلند شدن: (مصدر لازم)۱. افراخته شدن.۲. ب...