کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
رد شدن از پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجو در متن
-
ارتداد
فرهنگ فارسی عمید
(اسم مصدر) [عربی] (فقه) 'ertedād رد کردن حداقل یکی از اصول دین؛ از دین برگشتن؛ مرتد شدن.
-
افتادن
فرهنگ فارسی عمید
(مصدر لازم) [پهلوی: ōftātan] ‹اوفتادن، افتیدن، افتدن، فتادن› 'oftādan ۱. از بالا به پایین افتادن؛ سقوط کردن؛ فرود آمدن.۲. [عامیانه، مجاز] بیاستفاده در جایی رها شدن.۳. [عامیانه، مجاز] بستری یا زمینگیر شدن.۴. وقوع حادثهای بهصورت ناگهانی.۵. در ...
-
برخورد
فرهنگ فارسی عمید
(بن ماضیِ برخوردن، اسم مصدر) barxord ۱. تصادف.۲. ملاقات؛ به هم رسیدن دو چیز یا دو تن هنگام رد شدن و گذشتن از جایی.〈 برخورد کردن: (مصدر لازم)۱. همدیگر را دیدن؛ ملاقات کردن.۲. تصادف کردن.۳. [عامیانه، مجاز] باشدت وخشونت رفتار کردن.
-
صرف
فرهنگ فارسی عمید
(اسم مصدر) [عربی] sarf ۱. خرج کردن.۲. انفاق کردن مال.۳. (اسم) (ادبی) در دستور زبان عربی، علمی که در اشتقاق و صیغههای کلمات عربی بحث میکند و قواعدی برای نقل صیغههای افعال بهدست میدهد؛ تصریف.۴. (اسم) (اقتصاد) تفاوت بین قیمت واقعی پول و قیمتی که در...
-
پی
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [پهلوی: pād] pey ۱. بخش زیرین بنا، بهویژه زیر دیوارها و ستونها که خاک آن را برداشته و بهجای آن مصالح بادوامتر ریختهاند؛ فونداسیون.۲. پای؛ پا.۳. [قدیمی] رد پا.۴. [قدیمی] نشان؛ اثر.۵. [قدیمی] بنیان؛ شالوده؛ پایه.〈 پیِ: (حرف اضافه) [مجاز...
-
سر
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [پهلوی: sar] sar ۱. (زیستشناسی) عضو بدن انسان و حیوان از گردن به بالا که مغز و چشم و گوش و بینی در آن قرار دارد.۲. [مجاز] آغاز و اول چیزی: سر زمستان، سر سال.۳. [مجاز] بالای چیزی: سر درخت، سر دیوار، سر کوه.۴. [مجاز] نوک چیزی: سرِ انگشت، سر سوزن...
-
ساعت
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [عربی: ساعة، جمع: ساعات] sā'at ۱. مقیاس زمان، یک جزء از ۲۴ جزء یک شبانه روز که عبارت از ۶۰ دقیقه و هر دقیقه ۶۰ ثانیه است.۲. دستگاهی که بهوسیلۀ آن وقت را میشناسند و اوقات شب و روز را به دست میآورند.۳. [مجاز] وقت؛ هنگام.۴. [مجاز] زمان اندک...