کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
دیدی پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجو در متن
-
کنب
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [معرب، مٲخوذ از لاتینی] (زیستشناسی) [قدیمی] kanab = کنف۱: ◻︎ دختر رز که تو بر طارم تاکش دیدی / مدتی شد که بر آونگ سرش در کنب است (انوری: ۴۹).
-
چاوچاوان
فرهنگ فارسی عمید
(صفت، قید) [قدیمی] čāvčāvān = چاو۲: ◻︎ مرغ دیدی که بچه زو ببرند / چاوچاوان درست چونان است (رودکی: ۴۹۴).
-
روبهک
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [مصغرِ روبَه] [قدیمی] rubahak روباه کوچک؛ بچۀ روباه: ◻︎ ای روبهک چرا ننشینی به جای خویش / با شیر پنجه کردی و دیدی سزای خویش (سعدی۲: ۴۷۶).
-
معشوقه باز
فرهنگ فارسی عمید
(صفت) [عربی. فارسی] [قدیمی] ma'šuqbāz آنکه طالب و راغب عشقورزی با خوبرویان است؛ معشوقپرست: ◻︎ دیدی دلا که آخر پیری و زهد و علم / با من چه کرد دیدۀ معشوقهباز من (حافظ: ۸۰۰)
-
ریژ
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [قدیمی] riž کام؛ آرزو؛ مراد؛ هوس: ◻︎ دیدی تو ریژ و کام بدو اندرون بسی / با ریدکان مطرب بودی به فرّ و زیب (رودکی: ۴۹۳).
-
زب
فرهنگ فارسی عمید
(صفت) [قدیمی] zab ۱. مفت؛ رایگان.۲. سهل و آسان: ◻︎ لیک فتحنامهٴ تن زب مدان / ورنه هر کس سرّ دل دیدی عیان (مولوی: لغتنامه: زب).
-
منزلگاه
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [عربی. فارسی] manzelgāh ۱. جای فرود آمدن.۲. جایی که مسافران در آن فرود آیند؛ کاروانسرا.〈 منزلگاه کردن: (مصدر لازم) [قدیمی] اقامت کردن: ◻︎ هرکجا دیدی آبخورد و گیاه / کردی آنجا دوهفته منزلگاه (نظامی۴: ۶۹۰).
-
آهو
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [پهلوی: āhūk، جمع: آهوان] (زیستشناسی) 'āhu پستاندار و نشخوارکننده از راستۀ شکافتهسُمها، با دست و پای دراز و باریک و چشمان زیبا که در دویدن معروف است: ◻︎ دیدی آن جانور که زاید مشک / نامش آهو و او همه هنر است (خاقانی: ۶۸)، ◻︎ یا رب آن آهو...
-
دختر
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [پهلوی: duxtar] ‹دخت، دخ› doxtar ۱. فرزند مادینه.۲. دوشیزه؛ باکره.〈 دختر آفتاب: [قدیمی، مجاز] شراب؛ شراب لعلی.〈 دختر تاک: [قدیمی، مجاز] = 〈 دختر رز〈 دختر خم: [قدیمی، مجاز] شراب؛ شراب انگوری.〈 دختر رز: [قدیمی، مجاز]۱. شر...
-
ی
فرهنگ فارسی عمید
(پسوند) y ۱. برای ساختن حاصل مصدر به کار میرود: دوستی، دشمنی.۲. نشانۀ نسبت یا اتصاف: تهرانی، شیرازی.۳. نشانۀ نکره که بر یک شخص یا یک چیز غیرمعلوم دلالت میکند: مردی، زنی، سنگی، کتابی.۴. به همراه بن فعل، نشانۀ دوم شخص مفرد است: رفتی، دیدی، بردی.۵. نش...
-
جناس
فرهنگ فارسی عمید
(اسم مصدر) [عربی] (ادبی) jenās در بدیع، آوردن دو یا چند کلمه که در تلفظ شبیه هم یا همجنس اما در معنی مختلف باشد، مانندِ کلمۀ «نای» در این شعر: چون نای بینوایم از این نای بینوا / شادی ندید هیچکس از نای بینوا (مسعودسعد: ۳۱). نای اول آلت موسیقی و نای ...
-
غلو
فرهنگ فارسی عمید
(اسم مصدر) [عربی: غلوّ] qolov[v] ۱. زیادهروی در کاری یا در وصف کسی و چیزی؛ از حد درگذشتن؛ تجاوز کردن از حد.۲. گزافکاری.۳. گزافهگویی.۴. به مقام خدایی رسانیدن بشر، و اعتقاد به حلول خداوند در شخص.۵. (ادبی) در بدیع، مبالغۀ شاعر یا نویسنده در وصف...
-
پروانه
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [پهلوی: parvānak، جمع: پروانگان] parvāne ۱. (زیستشناسی) حشرهای با بالهای نازک رنگین که روی گلها و گیاهان مینشیند و شیرۀ آنها را میمکد؛ شاهپرک؛ پروانۀ روز.۲. آلتی پرهدار که دور خود بچرخد: پروانهٴ هواپیما.۳. اجازۀ رسمی که از طرف دولت بر...
-
چشمه
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) češme ۱. (زمینشناسی) محل خارج شدن طبیعی آب از زمین: ◻︎ هر کجا چشمهای بُوَد شیرین / مردم و مرغ و مور گرد آیند (سعدی: ۶۸).۲. [مجاز] نمونه: یک چشمه از دیوانهبازیهای برادرم را دیدی.۳. سوراخ ریز: چشمهٴ سوزن.۴. منبع.۵. مبدٲ و اصل چیزی.۶. [مجاز] خو...
-
که
فرهنگ فارسی عمید
(ضمیر) [پهلوی: kē] ke ۱. ضمیر پرسشی که دربارۀ افراد به کار میرود؛ چه کسی؟؛ کدام فرد؟: ◻︎ که را جاودان ماندن امیّد ماند / چو کس را نبینی که جاوید ماند؟ (سعدی۱: ۵۶).۲. شخصی که (در ترکیب با «آن»، «این»، «هر»، و ضمایر شخصی): ◻︎ وآنکه در بحر قُلزُم است غ...