کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
دگرش با مشخصۀ ثابت پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجو در متن
-
ثابت
فرهنگ فارسی عمید
(صفت) [عربی] sābet ۱. تغییرناپذیر.۲. پابرجا.۳. استوار.۴. پایدار؛ همیشگی.۵. آنچه با برهان و دلیل مورد قبول واقع شده؛ مدلّل.۶. (اسم، صفت) (نجوم) = ثابته〈 ثابت شدن: (مصدر لازم) استوار شدن؛ مدلّل شدن؛ محقق شدن.〈 ثابت کردن: (مصدر متعدی) محقق کرد...
-
استراتوسفر
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [فرانسوی: stratosphère] 'est[e]rātosfer دومین لایۀ اتمسفر با دمایی ثابت که در ارتفاع ۱۲ تا ۸۰ کیلومتری زمین واقع است.
-
کامیون
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [فرانسوی: camion] kām[i]yu(o)n خودرو بزرگ مخصوص حملونقل با قسمتی برای حمل بار که ثابت است.
-
ثبوت
فرهنگ فارسی عمید
(اسم مصدر) [عربی] sobut ۱. ثابت شدن امری با دلیل و برهان.۲. پابرجا بودن؛ استواری.
-
سردخانه
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) sardxāne محلی دربسته و سرپوشیده با دمای پایین و ثابت برای نگهداری گوشت، میوه و سایر چیزهای فاسدشدنی.
-
ارکستر
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [فرانسوی: orchestre، مٲخوذ از یونانی] (موسیقی) 'orkestr گروهی ثابت از نوازندگان سازهای مختلف که با هدایت یک رهبر قطعههای موسیقی را اجرا میکنند.
-
چارچنگول
فرهنگ فارسی عمید
(صفت) [عامیانه] čārčangul ۱. ویژگی کسی که انگشتان دستوپایش کج، خشک، جمع، یا خمیده شده باشد.۲. (صفت، قید) بدون حرکت؛ ثابت.۳. (صفت، قید) با دو دست و دو پا.
-
ثوابت
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [عربی، جمعِ ثابِتَة، مقابلِ سیارات] (نجوم) savābet ستارههایی که قدما آنها را ثابت میپنداشتند ولی با چشم مسلح میتوان حرکت آنها را دید.
-
صلح
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [عربی] solh ۱. (سیاسی) دست کشیدن از جنگ با عقد قرارداد.۲. (حقوق) عقدی که در آن کسی ملکی، مالی، یا حقی از خود را به دیگری واگذار میکند و میبخشد.۳. (اسم مصدر) دعوایی را با قرار و پیمانی بین خود حلوفصل کردن؛ آشتی؛ سازش.〈 صلح کردن: (مصدر ل...
-
پروفیل
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [فرانسوی: profil] po(e)rofil ۱. نقشه و تصویر ساختمان که یک طرف آن را نشان بدهد، مثل اینکه آن را از میان بریده باشند.۲. میلۀ استاندارد با مقطع ثابت و طول زیاد که در ساختمانسازی کاربرد دارد.
-
میخ کوب
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) mixkub ۱. چکش و هر آلتی که با آن میخ را در چیزی یا در جایی بکوبند.۲. [مجاز] ثابت و بیحرکت.۳. [مجاز] ویژگی کسی که مات و متحیر بر جا مانده باشد.
-
بوجار
فرهنگ فارسی عمید
(اسم، صفت) (کشاورزی) bujār کسی که پیشهاش پاک کردن غلات است و حبوبات و غلات را با غربال پاک میکند.〈 بوجار لِنجان: [عامیانه، مجاز] کسی که هر کجا نیرو و قدرت و سود و فایده ببیند به آن طرف برود و مرام و مسلک ثابت نداشته باشد، مثل بوجار که هنگام بو...
-
لازم
فرهنگ فارسی عمید
(صفت) [عربی] lāzem ۱. واجب؛ ضروری.۲. (ادبی) در دستور زبان، فعلی که با فاعل معنای آن تمام میشود و نیازی به مفعول ندارد.۳. [قدیمی] پیوسته.۴. [قدیمی] ثابت؛ پایدار.〈 لازم آمدن: (مصدر لازم) واجب شدن.〈 لازم داشتن: (مصدر لازم) چیزی را خواستن و...
-
چوب
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [پهلوی: čōp] (زیستشناسی) čub قسمت سفت و سخت زیر پوست درخت که در صنعت و ساختن اشیای چوبی به کار میرود.〈 چوب خوردن: (مصدر لازم) [مجاز] کتک خوردن.〈 چوب زدن: (مصدر متعدی)۱. کسی را با چوب کتک زدن.۲. [عامیانه، مجاز] قیمت گذاشتن و به فروش ...
-
سنگ
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [پهلوی: sang] sang ۱. (زمینشناسی) مادۀ سفتوسخت که جزء ساختمان پوستۀ جامد زمین است و اغلب دارای مواد و عناصر معدنی است.۲. قطعۀ سنگ یا فلز به مقدار معین که با آن چیزی را در ترازو وزن کنند؛ سنگ ترازو؛ سنجه.۳. [قدیمی] مقیاسی برای اندازهگیری آب ج...